مگر نه اینکه بازیگر باید اهل خطر کردن و تغییر و شکستن پوستههای شکل گرفته اطرافش باشد؛ مگر نه اینکه بسیاری از بازیگران تصور می کنند باید تیپ و سر و شکل و بیان جا افتادهشان را دست نخورده باقی بگذارند تا مبادا مخاطب دیگر آنها را نپذیرد و دوست نداشته باشد؟
مگر نه اینکه اصولا بازیگری یعنی توان ویران شدن و دوباره از نو ساختن؟ مگر نه اینکه بازیگری از اساس باید حظی از تازگی و زایش را در خود نهان داشته باشد مگر نه اینکه بازیگران چهره و شهیر همواره عاشق ثبت نماهای بسته و متوسط از صورت و سر و شکلشان هستند؛ مگر نه اینکه بازیگری یعنی تلاش برای دیده شدن اما نه به شکلی قلابی و غلو شده و بیمارگون؟ و …
پاسخ تمام این سوالات یک «بله» بزرگ و قاطعانه است. اما مراد از طرح این سوالات چیست؟
مراد اول یادآوری وظیفه و رسالت یک بازیگر برای بازیگر و اصیل ماندن و مردن و زنده شدن و مردن و زنده شدن و مردن و زنده شدن مدام است.
اما مراد دوم اشاره به روندی است که الناز شاکردوست در مسیر بازیگری اش پیش از حضورش در فیلم «خفگی» ساخته فریدون جیرانی یک تصویر بود و یک زیبایی ظاهری و بعد از خفگی، تلاش کرد تا شاکردوست قبلی را بکشد تا زایشی نو از دل خاکسترهای خودش حاصل کند و همین مسیر را تا ایستگاه ایفای نقش تهمینه در نمایش نبرد رستم و سهراب ادامه داده است.
گفتن ندارد که تهمینه بودن کار هرکسی نیست. چرا که ابعاد شخصیتی چند وجهی تهمینه که توسط فردوسی در شاهنامه توصیف شده به شکلی عمیق و درهم پیچ است که نمی توان به شکل خطی به آن پرداخت.
تهمینهای که هم همسر رستم است و هم مادر سهراب، هم باید رنج مرگ فرزند را تاب بیاورد و هم رنج رستم را درک کند و التیام بخشد و همزمان باید آنقدر قوی بماند که خودش از دورن فرو نپاشد.
مگر نه اینکه این همه تداعی کننده شمایل یک مادر بالغ و پخته است. ضرورت تهمینه بودن و تهمینه شدن، از خودگذشتگی، صبر و همدلی است. دشوار است که حالات پرآشوب خود را تاب بیاوری، اما همزمان در روح و روانت جا برای درک تومان رستم و سهراب که یکی قاتل است و دیگری مقتول، که یکی فرزند است و دیگری همسر را داشته باشی.
این ویژگی باید در شکل اجرای الناز شاکردوست در نقش تهمینه هم قابل جستوجو باشد. نکته اینجاست که طراحی چهره و لباس شاکردوست در این نمایش و البته زمینه اجرای نمایش که باعث دید مدیوم یا لانگ شات مخاطب می شود، همگی در یک جهت اقدام کرده است و آن جرات فراموش کردن الناز شاکردوستی که در ذهن داشته ایم و ضرورت تولد یک الناز شاکردوست جدید است که شیوه حضورش منطبق باید بر شمایل شخصیت پردازی تهمینه در شاهنامه حکیم توس باشد.
اینجاست که طراحی صحنه و چهره و لباس و نور و از همه مهمتر تواضع جرات ورزی شاکردوست در امتزاج باهم یک تهمینه قدرتمند و بزرگ را تصویر می کند که، به اندازه حاضر است، به اندازه سخن می گوید، به اندازه دیده می شود و البته که از ابتدا تا انتها رد حضورش در نمایش حس می شود.
ردی که لزوما بر مبنای حضور فیزیکی یا میمیک چهره نیست، بلکه در اثر قدرت محتوایی تهمینه در دل داستان رستم و سهراب است. اینجاست که اهمیت کار شاکردوست به عنوان یک ستاره سینما اهمیت دو چندان پیدا می کند.
اینجاست که منحنی صعودی تحول در بازیگری و رشد شخصی شاکردوست حس می شود. اینجاست که شاکردوست تلاش می کند از ستاره صرف بودن به سمت بیش از پیش بازیگر_ستاره بودن حرکت کند. این روند رو به رشد و جرات ورزی برای مرگ و تولد دوباره در کارنامه هر بازیگری به عنوان یک ضرورت باید و باید قابل جستجو باشد.
شاکردوست در نمایش رستم و سهراب یک میخ محکم رو به صعود در صخرههای بیانتهای رشد در بازیگری را کوبیده است. این ویژگی اگر تنها ویژگی مثبت حضور شاکردوست در این نمایش باشد (که نیست) به خودی خود شایسته تقدیر و توجه است. تا شاید سایر بازیگران هم از درجا زدن و مرداب شدن دور بمانند و رشد روز به روز را سرلوحه انتخابها و تصمیماتشان قرار دهند.