به گزارش خبرنگار حج و اوقاف آباجان به نقل از ایرنا، اربعین مغناطیس جذب عشاق است، اگر گم هم بشوی راه پیدا میکنی، اگر گمشدهای داشته باشی، مییابی، هر عاشقی که راهی کربلا میشود، حتما راه را پیدا کرده است، گاهی هم زائری اگر راه گم میکند بیمناسبت نیست، حریم اربعین و حرم امام حسین (ع) گمشده ندارد، همه یابندهاند، حتی آن پیرزنی که درمان نوهاش را در دستان پژشک بنام ایرانی میدانست و نمیخواست نامش فاش شود؛ پزشکی که شاید فراخوانده شده بود تا مسیر و راه گم کند، اما در مسیر درست قرار گرفت؛ تا آن مادربزرگ عراقی در دل شبهای نزدیک به اربعین در میان ناامیدی و در اوج ناباوری، حاجتش را از امام (ع) بگیرد، طبیب مورد نظر در آن تاریکی بر بالین نوهاش حاضر شد.
حجتالاسلام سید عباس مسعودی متولد ۱۳۴۶ از استان هرمزگان؛ یکی از خادمان سیدالشهد(ع) و موکب داران ایام اربعین است که پای صحبتهایش که بنشینی هزاران را روایت از اربعین و زائران و موکب های ایرانی و عراقی دارد، اما او این بار از گمشده های این مسیر برایمان داستان عجیبی نقل کرد. پزشکی از دل یک کاروان در مسیر اربعین گم شد تا درمانگر کودکی باشد که مادربزرگش در جستوجوی او بود، او این داستان کوتاه و عبرت آموز اربعین را این گونه برای ما تعریف کرد:
طبق روال هرسال با نزدیک شدن ایام محرم من و دوستانم نیز خود را برای اعزام به کربلا و شرکت در مراسم اربعین و برپایی موکب با نام باب الحوائج آماده میکردیم. با توجه به برنامهریزیهای انجام شده از سوی ستاد مرکزی اربعین موکب آن سال را باید در سامرا برپا کرده و با ارائه خدمت به زائران اربعین فعالیت می کردیم.
خدمت به زائران سیدالشهدا(ع) برگ زرین زندگی ام است
حدود ۵ سال تجربه حضور در اربعین را دارم که در موکب باب الحوائج به زائران سیدالشهدا(ع) خدمت می کنم و این خدمت را برگ زرین زندگی خودم می دانم.
موکب امسال ما در شهر سامرا در فضایی حدود ۵۰۰ متر برپا شد و طبق برنامه قبلی قرار بر این شد که برای رفع خستگی زائران اربعین در حد استراحتی کوتاه و پذیرایی در حد شربت و شیرینی اقدام کنیم.
استقبال کم نظیر و بیش از هر سال بود به حدی که با یک برنامهریزی فشرده و کمک های مردمی علاوه بر شربت و شیرینی، پذیرایی صبحانه و شام و حتی اسکان زائران و ارائه فعالیت های فرهنگی، سخنرانی، قرائت زیارت نامه و آیین دعا خوانی نیز به کار ما اضافه شد.
حضور میلیونی مردم در اربعین چیزی جز شکوه یک معجزه نیست
حضور چنین اجتماعی بزرگ میلیونی از سراسر جهان آن هم در کنار هم با یک هدف مشترک را چیزی جز یک معجزه الهی نمی دانم که در یک زمان مشخص حدود ۲۵ میلیون تن وارد یک شهر شده و مشکلی هم پیش نیاید.
ورود تیم پزشکی کشورمان به موکب باب الحوائج در سامرا
اربعین سال گذشته میزبان یک تیم چند نفره پزشک متخصص از کشورمان شدیم که قرار بود با همراهی این دوستان راهپیمایی به سمت کربلا از همان شب آغاز شود. تیمی متخصص در رشته های مختلف پزشکی که از پزشکان بنام کشورمان هستند و هر ساله به نیت شرکت در راهپیمایی اربعین حسینی وارد عراق شده و خود را به کربلا می رسانند.
مسیر عاشقی
پس زیارت حرم مطهر امامین عسکرین(ع) با فرا رسیدن تاریکی شب و خنک شدن هوا همانند بسیاری از زائران اربعین راهپیمایی به سمت کربلا آغاز شد و هر یک در دل تاریکی مسیر عاشقی زمزمه می کردند یا ندای لبیک یا حسین (ع) را سرمی دانند.
پیرزن عراقی میزبان پزشک متخصص ایرانی شد
تیم پزشکی در حال طی مسیرعاشقی به سمت کربلا بود که یکی از پزشکان به دلیل خستگی و آهسته رفتن از کاروان جا ماند و دل تاریکی شب و جمعیت در حال حرکت ناپدید شد و هر چه به دنبال او گشتیم آثاری از آن پیدا نکردیم، هم نگران شدیم و ناامید اما به خودمان دلداری می دادیم که میزبان ما کسی است که مهمانش را در بیابان رها نمی کند، اما روز بعد او را پیدا کرد و داستان آن شب گم شدنش را برایمان تعریف کرد.
روایت پزشک گم شده در مسیر کربلا
از دوستانم دور شدم و راهم را گم کردم، هر گروهی از مردم در دل تاریکی شب در لابهلای درختان نخل خرما حرکت میکردند و به سختی میشد چهره آنان را تشخیص داد.
در لحظهای به خود آمدم و اطرافم را بسیار خلوت و خودم را تنها دیدم، ترس تنهایی در بیابانی تاریک و به دور از مردم شرایط روحی من را بد کرده بود و نمیدانستم به کدام سمت بروم و از چه کسی کمک بخواهم.
به آقا سیدالشهدا(ع) توسل کردم که آقا کمکم کن من مهمان و تو میزبان من هستی راهی به من نشان بده، راز و نیازم تمام نشده بوده که سو سوی نور ضعیفی در دورتر توجه مرا به خود جلب کرد، من نیز که تنها امید رهایی از این شرایط را رفتن به سوی آن نور می دیدم حرکتم را آغاز کردم.
کمتر از ساعتی نگذشته بود که خود را بر در خانهای کوچک، ساده و تقریبا پوشیده از پوشش سیمانی دیدم، خسته بودم، نای رفتن نداشتم در زدم ساعت از نیمه شب گذشته بود و سکوت عجیبی همه جا را فرا گرفته بود برای بار چندم در زدم که لحظاتی بعد صدای پیرزن عراقی توجه مرا جلب کرد.
من نیز که تسلط خاصی به انگلیسی و عربی داشتم به او گفتم ایرانی هستم و راه را گم کرده ام، کمکم کنید زائر امام حسین (ع) هستم و خیلی خسته … صحبتهایم تمام نشده بود که پیرزن عراقی با رویی گشاده در را به روی من باز کرد و گفت «زائر امام حسین(ع) مهمان من است» و مرا به داخل خانه دعوت کرد.
صدای لرزانی داشت و حال گرفتهای داشت که از او پرسیدم چرا نگرانی؛ چه مشکلی پیش آمده، آیا از من کاری بر می آید؟
گفت «نوه ام تنها یادگار فرزندم مدتی است که به بیماری دچار شده و پزشکان می گویند باید او را برای مداوا به ایران و نزد دکتر (نخواست نام آن دکتر فاش شود) ببرم زیرا که این بیماری در تخصص ایشان است، اما چه کنم من که نه پول دارم نه توانایی سفر به ایران را دارم.
با صحبتهای پیرزن عراقی به گریه افتادم و مدام یا حسین(ع) میگفتم این پیرزن عراقی که از رفتار من متعجب و تا حدودی شوکه شده بود به من گفت «چرا گریه می کنی مگر من چیز بدی گفتم؟» ، به اول گفتم نه گریه من بخاطر این است که همان پزشکی ایرانی که نامش را بردی من هستم…
حجتالاسلام مسعودی به این جا که رسید چند بار یا حسین (ع) گفت … گریه امانش نداد… بعد به آرامی گفت: صدها روایت از این دست میتوانم برایتان بگویم، اما الان نمیتوانم دیگر صحبت کنم، میخواهم به آقای دکتر زنگ بزنم، بگویم هر بار نام حسین (ع) و اربعین میشود یادتان میافتادم، هر جا هستید سلامت باشید.