به گزارش آباجان به نقل از ایرنا از روابط عمومی نمایش «فصل خون»، ایوب آقاخانی نویسنده، کارگردان و بازیگر تئاتر پس از پایان اجرای نمایش فصل خون در تالار حافظ گفت: در دهه ۷۰ ابتدا به قصد نمایشنامهنویسی وارد عرصه کارگردانی تئاتر شدم اما دیدم نمایشنامهها شرحه شرحه میشود و با ذهنیت من تفاوت دارد و وارد گود شدم و کارگردانی کردم.
کارگردان تئاتر مرگ در نمیزند یادآور خاطرنشان کرد: نمایشنامههای بسیاری در قالب گروههای حرفهای و نوآموز به اجرا رسید اما هنوز تعداد کارهایی که فهم از متن وجود داشته باشد کم است.
آقاخانی تاکید کرد: برای من جالب است این جوانان در فصل خون لحظههایی از نمایشنامه را درست اجرا کردند که کاندیداهای من در تلف شدن لحن بود. من میدانستم اگر اینکار را کسی جز من اجرا کند کسی نمیفهمد و امروز دیدم علی رغم ضعفها، لحظاتی بود که توقع مرا برآورد کرد و از تک تک این عزیزان جوان تقدیر میکنم.
این بازیگر سینما و تلویزیون گفت: در کشوری زندگی میکنیم که فقط باید جاها خالی شود بدون آنکه کسی در صدد پر کردن آن باشد و این شامل همه چیز از جمله بزرگان عرصه هنر میشود. فکر کنیم ببینیم در ادبیات چه کسانی داشتیم و امروز چه کسانی داریم و آیا اسامی فعالان معاصر را بیاد داریم؟ این رنج بزرگی است که نتوانستیم به شماره انگشتان دست در ادبیات، شعر و نمایشنامه نویسی اسامی بزرگ بیاوریم.
نویسنده «فصل خون» افزود: جاهای خالی در عرصه فرهنگ و هنر تبدیل به دملهای چرکین شده است و تلاش جوانان برای پر کردن این خلاها جای تقدیر دارد و باید از آنان حمایت کنیم. دلایل مختلفی موجب شده افراد در عرصههای فرهنگی از انگیزه خالی شوند. پنج نفر از عوامل و بازیگران فصل خون الماسهایی هستند که درخشش آنان منوط به صیقل نفس تماشاگران است.
آقاخانی ادامه داد: امروز قدرتها از ضعفهای جوانان مهمتر است و باید از جوانان عرصه هنرهای نمایشی حمایت کرد.
جرای فصل خون به قلم ایوب آقاخانی به کارگردانی اشکان اسکندری، مشاور کارگردان شهرام شاه حسینی، به تهیهکنندگی مهدی سهرابی و مجری طرحی مهرنوش بیگزاده با مشارکت بنیاد فرهنگی هنری رودکی از شب گذشته آغاز شده است و تا ۵ شهریور هر شب ساعت ۱۸:۳۰ دقیقه در تالار حافظ روی صحنه میرود.
اشکان اسکندری، سالار مسیبزاده، سعیده عبائیان، زهرا نامور، محمد یوسفی، سوگند آریاییوثوق و فرزانه سادات هاشمیان بازیگرانی هستند که در فصل خون ایفای نقش میکنند.
در خلاصه داستان این نمایش آمده است «سرمشق من بیت حافظه! آقا برام یچیزی نوشته که نو تو گفتی بهش، نه من! اونوقت هی میگه سرمشق خودتونو نوشتم… معلوم نیست از وقتی رفت توی نیزار چی شد بیرون باد باد پاییزه، ناخوشی میاره!»