به گزارش خبرنگار کتاب آباجان به نقل از ایرنا، محمد عزیزی شعر گفتن را تقریبا همزمان باداستان نوشتن از دوران دبیرستان یعنی سال ۱۳۵۰ وقتی نوجوانی حدود ۱۵ ساله بود، شروع کرد. از این شاعر تا به امروز هشت عنوان کتاب شعر و ۳۰ عنوان کتاب داستان و غیرداستان منتشر شده است. همچنین عزیزی اقدامات پژوهشی، تالیفی، گزیدهنامه (عاشقانه های روزگار) برای مقاطع سنی کودک، نوجوان و بزرگسال نوشته است.
از این شاعر کتابهای شعرهای «صدای نرم باران»، «خون کبوتران»، «ترانههای بیهنگام»، «اما شغاد را چه کند در پس درخت»، «چراغ چشمانم»، «گاهی کمی سکوت، کمی هم قدم زدن»، «از ما جز این ترانه نمیماند»، «این روزها»، «سراغ هم نمیگیریم دیگر» و «و خیابان تنهاست» منتشر شده است.
درباره مجموعه شعر «سفیدخوانی» با محمد عزیزی شاعر، نویسنده و مدیر نشر روزگار گفتوگویی انجام شد که در ادامه میخوانید:
مجموعه شعر «سفیدخوانی» را در چه قالبی سروده اید؟
من حدود ۱۰ مجموعه شعر چاپ شده دارم. میگویند هر شاعری در وجود خودش «پریزادی» دارد که بیتهای اول شعر را او میگوید و باقی را شاعر ادامه میدهد. آن پریزاد در وجود من کارش را میکرد و برای من عجیب بود، زیرا داستان و شعر خودش نوشته میشد.
تا به امروز غزل، قصیده، مثنوی و رباعی، شعر نیمایی و سپید سرودم. مجموعه «سفیدخوانی» شعر کوتاه کوتاه کوتاه و پر از مضمون است. شعرهای این مجموعه گاهی یک بیت و حتی کوتاهتر هستند؛ در قالب «نیمایی» و «سنتی » آثاری از من در این مجموعه وجود دارد.
برخی تصور میکنند افرادی که شعر نو و کوتاه میسرایند، بلد نیستند شعر در قالب سنتی بسرایند
بدون واهمه
یک شب بیا به دیدن من
تمام راه
پر است از چراغ چشمانم!
آیا در این مجموعه در قالب «هایکو» شعر گفتید؟
از هایکو پیروی نکردم، زیرا فکر میکنم شاعر باید خود را از قید و بندهای دستوری زبان، رها کند تا اندیشهاش آزاد باشد. یکی از بزرگترین اقدامهایی که نیما یوشیج انجام داد، این بود که گفت «قافیه مانند زنجیری است که دور گردن شاعر میاندازند، قافیه شاعر را دور خودش میچرخاند و محدودش میکند».
بنابراین نیما شاعر را از قید قافیه رها، اما وزن را برای شعر خود حفظ کرد. بعد از شعر نیمایی، شعر سپید، شعر حجم و … وزن را هم برداشت و قافیه را در نظر نگرفت.
من اما در هر قالبی شعر گفتهام، مثلا در همین سفیدخوانی، شعر موزون، مقفا، کوتاه و شعر بلند دارم. مثلا در بخش پایانی مجموعه سپیدخوانی یک «ساقینامه» چاپ شده است، که بلندترین شعر من با ۶۳ بیت است. چند غزل هم دراین مجموعه منتشر کردم. به ضرورت! و برای اینکه برخی تصور میکنند افرادی که شعر نو و کوتاه میسرایند، بلد نیستند شعر در قالب سنتی بسرایند و شاید خواستم بگویم که بلد هستم غزل و مثنوی هم بگویم و همچنین بلدم در همه قالبها احساس اجتماعی، حساس عاشقانه و سیاسی را به درستی به خواننده منتقل کنیم.
یکی از تازهترین شعرهای تان را برای ما میخوانید؟
بله. یک غزل از غزلهایم را برای شما میخوانم:
خوبم، ولی مپرس، که خون گریه میکنم /دلتنگم و، به حد جنون، گریه میکنم
رفتی شبی که طاقت رفتن نداشتم/ در حسرتی که، تا به کنون گریه میکنم
پشت سرت نشست به روی سرم غبار/ آن سان که از برون و درون، گریه میکنم
چیزی نگفتی و، نشنیدم پیام تو/ کردی خفیف و خوار و زبون، گریه می کنم
دادی به باد هر چه مرا بود و، دود شد /از دست تو، به عالم دون گریه می کنم
بعد از هجوم این همه رنج آمدی که چی/ تا بینیام ز غصه، که چون گریه میکنم؟
محمد عزیزی / ۸مهر ۱۴۰۳
اشاره کردید بلندترین شعر شما «ساقی نامه» نام دارد، این شعر را در چه سالی سرودید، آیا در کتاب دیگری هم منتشر شده است؟
یادم است «ساقی نامه» را در تابستان ۱۳۸۵ سرودم و در مجله رودکی خودم منتشر شد!
سراغ هم نمیگیریم دیگر
برای هم نمیمیریم دیگر
چرا باغ دل ما بو گرفته است
به بیبرگ و بریها خودگرفته است؟
همه سهرابکش، سودابه خواهیم
اسیر تیغ زهرآلود و، چاهیم
نشان از چشمه و باران نداریم
دمادم لب بر آتش می گذاریم
بخشی از شعر « خون کبوتران» را برایتان میخوانم که در پاییز ۱۳۵۴ در قالب شعر سفید سروده ام!
هنگامی که مرا یارای ایستادن نبود
از سرما و گرسنگی
خورشید را به نماز ایستادم
و کبوتران را دیدم
که از فراز کوههای صعب
به پرواز در آمدند
که ستیغ کوه
شلاق را بر گرده هایشان کشیده بود
و اره
به کار بریدن بال هایشان بود
من
همه وحشت بودم که مباد
پرندگان زیبا
ایمان بیاور که،
هیچ گاه پرندهای پرواز نکرده است
خورشید را به نماز ایستادم که …
مجموعه «سفیدخوانی» سروده محمد عزیزی در ۲۹۶ صفحه، با جلد سخت، کاغذ بالکی، قطع رقعی، شمارگان هزار نسخه در سال ۱۳۹۹ توسط نشر روزگار به چاپ پنجم رسید.