شوق دیدار با استاد، طلاب جوان را چنان به وجد آورده بود که سوز سرما فراموش شده و ساعتی قبل مقابل منزلش به انتظار مانده بودند. بدو ورود به محل ملاقات که کتابخانه بزرگ و دیدنی استاد بود، همه خیره و مات در انبوه کتاب و نظم ستودنیاش شدند. برخورد گرم و صمیمی استاد از دلهره دوستان کاست و نفس راحتی کشیدند و زود با علامه صمیمی شدند.
عصر یک روز سرد زمستانی سال ۱۳۷۱ با جمع ۱۰ نفره از طلاب مدرسه کاظمیه تهران که از مجموعه مدارس زیر مجموعه حوزه علمیه شهید شاهآبادی بود، روانه منطقه شمال غرب تهران شدیم. نماز مغرب و عشا را به امامت ایشان اقامه کردیم و بعد از انجام تعقیبات بر کرسی مخصوص خودشان نشست. دقایقی در باره اهمیت علم و زحمات بزرگان فقاهت و حکمت سخن گفت و در همین اثنا برق منطقه قطع شد؛ سالهایی که قطعی برق بخشی از زندگی روزمره ایرانیها شده بود.
علامه با صدای خاص خود فرمود «خوب! فرصت مغتنمی که این دو ساعت با هم بیشتر گفتو گو کنیم.» چراغ لامپ هایی آوردند و کمی فضای بزرگ محیط کتابخانه روشن شد. فرمود «من سؤالی میپرسم؛ آقایان پاسخ بدهند!» حاضران، خودشان را جابجا کردند و نگاهی به همانداختند. تصور میکردند که استاد قصد دارد از آن ها مباحث علمی از ادبیات و عقاید یا فقه بپرسند!
استاد با لبخندی به جمع نگاه کرد و فرمود «هر که دوست دارد، پاسخ بدهد. ۱۰ طلبه حاضر همه از تهران و سال سوم طلبگیشان بود. فرمود «چرا طلبه شُدید و حوزه را انتخاب کردید؟» اکثرا پاسخهایی دادند. پاسخ های دو نفر خیلی مورد توجهاش قرار گرفت و فرمود «اظهاراتشان را یادداشت کنم و بعد به ایشان بدهم.» یکی از طلاب که در منتهیالیه سمت چپ استاد نشسته بود، به جای پاسخ پرسیدند «استاد! حضرتعالی به چه انگیزهای روحانی شُدید؟» استاد خندید و فرمود «دیوار میخواهد بنّا را کاهگِل کُنِه!»
علامه درنگی کرد و فرمود «من به دو دلیل این لباس و این راه را انتخاب کردم. یکی مظلومیت این لباس بود که با آن همه خدمت و داشتن چهرهای بزرگ، مورد بی مهری بوده است! من در گفتوگو با دانشمندان رشتههای مختلف جهان که به دیدنم میآیند یا در کنفرانسها با هم صحبت و گفت و گو میکنیم، از بزرگان ایرانی مثل خواجه نصیرالدین طوسی، ملاصدرا و ابن سینا تجلیل میکنند. من میگویم آیا میدانید این بزرگان در همین لباس روحانیت و از علمای حوزههای علمیه شیعی بودند؟» باورشان نمیشود!»
آنگاه فرمود «این لباس و علمای ما مظلوماند. من برای دفاع از این سلک و علما در حوزه ترغیب شدم که بمانم و دفاع کنم و خیلی خوشحالم که تا حدودی توانستم از این لباس و حوزه دفاع کنم. انگیزه دیگری که مرا در حوزه نگه داشت تا به محضر علما و بزرگان علم و حکمت برسم و زانو بزنم و سالها به آن مشغول شوم، لذت مطالعه و کسب علم بود.»
علامه فرمود «هیچ لذتی در جهان برایم لذت بخشتر از اشتغال به دانش و مطالعه نیست! هیچ چیزی نتوانسته مانع و جایگزین این لذت شود. بالاترین لذت در زندگی من کسب علم و آموختن و مطالعه و خواندن بوده و هست! از مطالعه و مباحثه و گفتوگو با دانشمندان بزرگی از جهان برایم لذتبخش است اما هیچگاه متورم نشدم و دچار غرور نشدم!»
با ذکر چند خاطره از گفت و گوهای علمی و مناظرات و مباحثه با دانشمندان که هر یک شنیدنی و درسهای زیادی دارد، به مباحثهاش با مرحوم پرفسور محمود حسابی اشاره کرد و فرمود «۳۰ سال با مرحوم حسابی هم مباحثه بودم!» وقتی تعجبم را دید، فرمود «چرا متعجبی؟» عرض کردم «مرحوم پرفسور حسابی در فیزیک متبحر بودند و حضرتعالی …» فرمود «بله، درست، فیزیک نظری با فلسفه همسایه دیوار به دیوار هم هستند!» بعد تأکید کردند «ما بحثهای علمی با هم داشتیم به مواضع سیاسی او کاری نداشتم. او یک سناتور بود و ما بحث علمی داشتیم!»
جز تواضع و ادب نتوان در مقابل این مردان بزرگ و حکیمان سالک و عالمان ربانی، چیزی برای گفتن و شایسته تقدیم نداریم! رضوانالله تعالی علیه