به گزارش آباجان به نقل از ایرنا، نویسنده این کتاب که اهل روستای امامیه علیا میباشد، سعی کرده است با بهره گیری از جوهره تخیل خود خاطرات مربوط به روزهای پرالتهاب اول انقلاب در شهر سرپل ذهاب واقع در مرزهای غربی استان کرمانشاه را به تصویر بکشد.
داستان با ذکر نام شاعر انقلابی و دلسوخته کورد مرحوم احمد رحمانی متخلص به شرف آغاز شده و در نهایت نیز با شعری از وی به پایان میرسد.
داستان در نوع خود دارای حوادث و موقعیتهای ریز و درشت بسیاری است که بیشتر آنها محصول قوه خیال نویسنده است تا واقعیت محض همچنانکه به جز نام شهدا که در ابتدای کتاب به آنها اشاره شده و نام مرحوم صیداحمد رحمانی، باقی شخصیتهای داستان خیالی بوده و ارتباطی با اشخاص حقیقی خارج از داستان ندارد.
در بخشی از این کتاب آمده است: قلب شاعر به سختی می تپید. هول در چشمهای بی فروغش در خروش بود. صید احمد وارد غسالخانه شد. کف سالن را تازه با آب و صابون شسته بودند. اما هنوز میشد بوی خون را که عجیب در عطر کافور آمیخته بود احساس کرد.
روبه رویش چهار جنازه، چهار مرغ سبکبال، چهار شهپر عالم قدس، روی چهار تخت در کنار هم به خوابی آرام و ناز رفته بودند… د. صدای چمر و شیون، چنگ در دل شاعر می زد. موی تنش سیخ شده و به شدت سردش بود. در این گرما اینگونه لرزیدن خودش دنیایی از خیال بود. دنیایی از احساس.
ناخودآگاه زمزمه کرد:
فلک یه دمی، فلک یه دمی
بیل شاد بنیشیم ایمیش یه دمی
نه عید مالومه، نه محرمی
شادی نیریمن، فره یا کمی…