بعد از مرگ، حتی خاطرات خیلی از ما از آنهایی که میشناختیم و الان بین ما نیستند، تطهیر میشود و میگوییم «خوب بود»؛ خانم جاوید اما «واقعا خوب بود؛ شاید دیگر چیزی به این دنیا نمیچسباندش. ما خبرنگارها گاهی وقتها مثل قصابهایی که سلاخی میکنند، دچار بیحسی و بیتفاوتی میشویم، گاهی اخبار و وقایع را با نگاه و قلممان سلاخی میکنیم و بیشتر این وقایعِ اکثرا زجرآور هستند که ما را سلاخی میکنند. اصلا این فرشته را چه به این چیزها. در این شهرآشوب زشت و زیبا فقط یک جمله میگویم و آن این که افتخار میکنم جایی کار و زندگی کردم که جاوید هم در همان جا کار میکرد»؛ این را «محمد موسی کاظمی» از همکارانش خیلی کوتاه دربارهاش نوشته تا سراغ بقیه همکارانش برود.
علوم انسانی را خوب خوانده بود، دنبال میکرد و خوب میدانست
«مهدی احمدی» خبرنگار و کارشناس تاریخ میگوید: جامعهشناسی خوانده بود. همین هم در سالهایی که من تازه رفته بودم آباجان به نقل از ایرنا، یک نقطه مشترک بود، چون هر دو نسبت به این مباحث حساس بودیم. همیشه میگفت شاگرد دکتر اباذری بوده است. وقتی فهمید به نشستهای دکتر اباذری میروم و حشر و نشری با بچههای دانشکده علوم اجتماعی دارم، خیلی خوشحال شد و گاهی آنچنان با شور و شوق از دوره دانشجوییش صحبت میکرد که تعجب میکردم این واقعاً همان «جاوید» کمحرف است. همینها هم کافی بود تا از هر نشست و برنامهای خبردار میشد یا مباحثی که در حوزه جامعهشناسی و تاریخ بود، در تلگرام ارسال میکرد.
بیش از ۲۰ سال در آباجان به نقل از ایرنا کار کرد و همه این مدت رابط خبر بود. به جز مدت کمی که اخیرا نیروی شرکتی شده بود و آن هم خودش دلایلی داشت که شاید بعد گفته شود. هر وقت میگفتم اینجا به حقتان نرسیدید، فقط سرش را تکان میداد؛ چون واقعاً به حقش نرسید و این هم خودش جای گفتگو دارد که چرا؟
از مباحثی که ورود پیدا میکرد، میفهمیدم علوم انسانی را خوب خوانده، دنبال میکرد، خوب میدانست و گاهی که در این زمینه صحبت میکردیم، معلوم بود مسلط است. جاوید سخت مدافع حقوق زنان بود، معتقد بود زنان در هر صورت مظلوم واقع شدند. همه در پژوهش آباجان به نقل از ایرنا میدانستند خط قرمزش همین است؛ یعنی کسی حق نداشت به هیچ زنی در هیچ کجای کره خاکی توهین کند، چون واقعاً ناراحت میشد.
با وجود مشقتهایی که در محیط خانه داشت…
شناخت «فریبا آژول» از خانم جاوید، به دوره پژوهشگری گروههای نشریات و نظرسنجی پژوهش آباجان به نقل از ایرنا باز میگردد: «با او در شرایط سخت دورکاری کرونا، کار گروهی انجام دادم و در تمام این برهههای سخت کاری، او را همکار و دوستی مهربان و سختکوش شناختم. خانم جاوید عزیز در آن دوران با وجود مشقتهایی که در محیط خانه داشت، در زمان مقرر کار را به سردبیر و دبیر گروه تحویل میداد. من از او همیشه به عنوان دوستی که نماد صبر، استقامت و نجابت بود، یاد خواهم کرد و امیدوارم روزی برسد که در جامعه ما قانون حمایت از حقوق زنان در برابر خشونتهای فردی و اجتماعی هرچه زودتر به سرانجام برسد؛ نه اینکه در گوشهای خاک بخورد.»
میگفت قلم را نباید برای هر سوژهای چرخاند
«فرشته جهانی» پژوهشگر تاریخ هم در متنی که خواستیم خیلی کوتاه بنویسد، آورد: «سلام…کتاب «خیز خام: کشاکش مستمندان و دیوانسالاران از ۱۳۰۹ تا ۱۳۲۰ در ایران» نوشته «محمد مالجو» منتشر شد؛ روایتی از تاریخ زندگی مستمندان در عصر پهلوی است. این را فرستادم که یا معرفی کنید یا به عنوان پژوهشخوان بنویسید»؛ این یکی از آخرین پیامهای خواهر گرانقدرم خانم منصوره قدیری جاوید به من است. کسی که به موضوعاتی چون زندگی قشر فرودست جامعه، خشونت علیه زنان، زنان بیسرپرست، دختران و مادران بدسرپرست، مهاجرت و بسیاری دیگر از آسیبهای اجتماعی علاقمند بود و در این حوزه قلم میزد. قلم برای وی حرمت داشت بر این باور بود که این قلم را نباید برای نگارش هر موضوعی چرخاند و باید صدای بیصدایان بود.
هر کدام از ما که در خبرگزاری آباجان به نقل از ایرنا شرکتی بودیم، وقتی میخواستیم از بیمهریها صحبت کنیم مثال ۲۳ سال سابقه کار خانم جاوید را میزدیم که چطور که علیرغم این همه سال کارکردن حرفهای تبدیل وضعیت نشده بود! واقعا خبرنگاری که ۲۳ سال صدای مظلومان بود، چند سال دیگر باید مینوشت تا امنیت شغلی پیدا میکرد؟ چرا مسئولان آباجان به نقل از ایرنا سالها بیتفاوت از کنار دغدغههای نیروهای متعهد و صادق خود میگذشتند. هشت سال از زمان آمدنم به آباجان به نقل از ایرنا میگذرد اما یقین دارم نجیبتر از خانم جاوید که به قول مادرش شبیه «فرشتهها» بود نخواهم دید.
خواهر بزرگم رفت/ دیر فهمیدیم خربزه دوست دارد
«محمد تقیزاده» کارشناس دادهکاوی هم مینویسد: خبر شوکه کننده بود، بیحاشیهترین همکارمان فوت کرده بود و این اتفاق کمی نبود… هیچ اتفاقی نمیتوانست این جمع را چنین برآشفته کند و به هم بریزد، ولی رفتن او، بدترین خبری بود که میشد این روزها برای ما پوست کلفتهای خبر بد شنو، گفته شود. او عزیز بود و عزیز ماند و ماندگار شد. عزتش به خاطر رفتارش بود و شخصیتش. هیچ وقت بدگویی کسی را نمیکرد. همواره مدافع حقوق غایب بود و هرگز وارد مسائل حاشیهای و زرد که برخی اوقات در این فضاها مرسوم است، نشد.
نجابت داشت و بسیار با حجب و حیا بود. مسائل اخلاقی ظریفی را رعایت میکرد که حتی مدعیان مسلمانی آن را نادیده می گرفتند. جدیت داشت. در کار جدی بود و پیگیر. خدا نکند کاری را به او میسپردی. امکان نداشت تا پیگیری نهایی و سرانجام رساندنش دست بکشد. کم گو و خوشرو بود. اغلب همکاران دور و نزدیک با همین خوشرویی و لبخندها او را به یاد میآورند. همواره سنگ صبور درد دلهای همکاران بود، اما از خود و زندگی شخصیاش چیزی نمیگفت. آبرودار بود و همیشه مدافع حقوق زنان.
دست و دل باز بود و هر وقت وارد اتاقشان میشدیم، با روی گشاده و هر آنچه داشت از ما پذیرایی میکرد. ای کاش بود و از قهوههای نابش، از میوههای خوشمزه و لواشکهای ترشش به ما تعارف میکرد.
عاشق خربزه بود و از خانواده پدریاش میگفت و سفره خانه پدری که همیشه ظرف بزرگ خربزه وسط آن بود. دیر فهمیدیم خربزه دوست دارد، ولی وقتی فهمیدم دورهمی ها را با خربزه پذیرایی میکردیم.
قرار بود برایش آش همسرم را بیاورم و چند بار تاکید داشت دستپخت همسرت حرف ندارد؛ اما عمرش بقای آش خانگی ما را نداد. هر چند محل زندگیشان، نزدیک بهترین مرکز آش فروشی تهران بود.
جاوید رفت، خیلی دردناک و حتی دهشتناک هم رفت اما ماندگار شد، چون عزیز بود، رفتارش با گفتارش یکی بود و در کارش کم نمیگذاشت. پنهانی به نیازمندان دور و برش کمک میکرد و در حد خود اعتقاد عمیقی داشت. مخلص بود و بیریا و مهربانترین زنی که بیچشمداشت به همکارانش لبخند و مهربانی هدیه میداد.
از زیباییهای دنیا و آباجان به نقل از ایرنا بود/ کاش قانون از این دغدغهمندِ با غیرت حقوق زنان حمایت میکرد
«اعظم حمیدپور» پژوهشگر حوزه سیاسی و بینالملل میگوید تمام تلاشم را میکنم تا خلاصهترین و موجزترین جملهها دربارهاش بنویسم: خانم جاوید از زیباییهای آباجان به نقل از ایرنا و این دنیا بود برای من؛ از آن زیباییهایی که به تو توان میدهد تاب بیاروی در برابر سختیها و ناملایمتهای این روزگار. امروز که ناگزیر بیشتر با ابعاد زندگیش آشنا شدم و سکانسهایی هرچند بسیار محدود از زندگی پررنجش پیش چشمم قرار گرفته، خیلی بیشتر از قبل براش احترام قائلم. چطور با آن همه رنج، اینقدر صبور، متین، پرمهر و گشاده رو بود؟
کاش قانون از او و فرزندش، یعنی کسی که عاشقانه و فداکارانه برایش جنگید، حمایت میکرد. کاش این دغدغهمندِ با غیرت حقوق زنان، خودش قربانی خشونت زنکشی نمیشد. خانم جاوید رفت، ولی صدای مطالبه حقوق زنان را پرطنینتر کرد، جاودان کرد آنچهها که باید.
رنج نبودنش بسیار سنگین و جانکاه است، ولی همکارِ انسان بزرگواری چون او بودن، برای من افتخاری همیشگی بوده و خواهد بود. به او قول میدهم بنویسم از زنان و فرزندان؛ همان که همواره نگرانش بود.
فقط دیده بودم درباره مسائل زنان برافروخته شود
«صدیقه نادری»، پژوهشگر گروه نشریات به بیان خاطراتی درباره خانم جاوید میپردازد: مدت کوتاهی با هم همکار نزدیک شدیم و ایشان در کنار من نشست. یکی از همکاران آقا از خانم خود گله داشت و به حالت شوخی و خنده خانم خود را دست میانداخت. دیدم بسیار برافروخته شد. وقتی علتش را پرسیدم، گفت یک مرد حق ندارد در غیاب خانم خود بدگویی کند. زنان ایرانی بسیار فداکارند و همیشه صفر تا صدشان را برای خانواده خود میگذارند. اگر این آقا راست میگوید، در ایرانی که حق طلاق با آقایان است به جای صحبت کردن اینچنین درباره خانم خود، او را طلاق بدهد.
خودش کوه درد بود و سنگ صبور دیگران. روزی بسیار آشفته بودم از اوضاع. مرا به اتاقش دعوت کرد و صندلی را پیش کشید و طبق معمول ظرف شیرینی را به طرفم گرفت و با لحن بسیار آرام و شیوایی مرا به صبر دعوت کرد و گفت: «مرا ببین که ۲۳ سال از عمرم در کار رفته؛ پس ناراحت نباش خدا بزرگ است. من هم که خودم را با او مقایسه کردم، ازخودم خجالت کشیدم.»
خانم جاوید عزیزم، کتاب خانه ادریسیها پیش من جاماند…
«فرزانه سادات جهانی» پژوهشگر هم در متنی آورده است: گاهی اوقات بعضی نگاهها و کلامهای مهربان، در لحظههای پر اضطراب و موقعیتهای جدید زندگی، درست مثل آبشار فروریخته بر آتش مذاب آتشفشان، قلب آدم را آرام میکند و من این تجربهی دلانگیز را روز اول کاریام در خبرگزاری آباجان به نقل از ایرنا پشت سر گذاشتم. وارد اتاق پژوهش که شدم سلامی گذرا به همه حاضران که در این یک سال و چندماه همکاران عزیز و جزئی از خانوادهام شدهاند کردم. روی صندلی که نشستم نگاهم در نگاه مهربان کسی گره خورد که بعد از آن، هر روز دیدار او به یکی از انگیزههای زیبایم برای رفتن به سر کار تبدیل شد. انگار سنگینی و آتش اضطراب قلبم را دید. با مهربانی زبان به سخن باز کرد و انگار که سالهاست مرا میشناسد، شروع به پذیرایی از من کرد. زمان گذشت و تقریبا هر روز به دیدارش میرفتم و زمانی را از همنشینی و همکلامی با وجود نازنینش غرق در شادی بودم؛ به قول قدیمیها با دیدنش روزم را میساخت.
اهل مطالعه و موسیقی بود و چقدر هم سلیقه بودیم. از گنجینه کتابهایش هر چند وقت یک بار امانت میگرفتم و زمان پس دادن با هم راجع به آن گپ و گفتی داشتیم. او زیبا بود و مهربان و مرا به یاد مادرم میانداخت. با لبخند و مهر بدرقهام میکرد. به اندازه خواهرانم دوستش داشتم و این را به او گفته بودم. عاشقانه پسرش را دوست داشت و صحبت درباره پسرهایمان و شیرینیهای عاشقی مادرانه، ما را به وجد میآورد. شنبه به دیدارش رفتم برای برگرداندن کتاب امانتی با هدیهای که برایش گرفته بودم. نبود… سر کار نیامده بود و فردای آن روز غوغایی برپا شد و فهمیدم جان شیرین و زیبایش را گرفتهاند… بی رحمانه، خصمانه و پرکینه قلب مهربان و زیبایش را دریدهاند.
غمگینم و انگار درد تمامی عالم و تمامی زنان درد کشیده سرزمینم که درگیر خشونتهای بیاندازه خانوادگی هستند، روی سینهام سنگینی میکند. میاندیشم به لحظههای آخرش و دردی که برای ایزدش بر سینهاش نشست و نگاهش که شاید با چشمان باز خیره به در ماند، شاید ایزد بیاید.
راستی خانم جاوید عزیزم! کتاب خانه ادریسیها پیش من جاماند… و نگاهت و مهرت که هر صبح تا ابد در قلبم شکوفه میزند.
برای طفل به دنیا نیامدهاش کتاب میخواند
«سمیه الیکایی»، پژوهشگر گروه نشریات آباجان به نقل از ایرنا هم نوشته: حدود ۸، ۹ سال کنار هم بودیم. در طی این سال ها نکات بسیار مفیدی در باب گزارش نویسی از او آموختم. بسیار مهربان، متین، نجیب و باوقار بود.
علاوه بر این، بسیار کد بانو بود و در آشپزی تبحر داشت و خیلی روزها از دستپختش برای ما می آورد. خیلی روزها ساعت ۱۰، ۱۱ صبح ما را مهمان کیک و شیرینی میکرد. عاشق پسرش بود و خیلی نسبت به او حساسیت داشت. قبل از باردار شدن انواع آزمایشها را گرفته بود و در دوره بارداری برای طفل به دنیا نیامدهاش کتاب می خواند. از زمانی که پسرم ۶ ماهه بود، برای من کتاب می آورد تا برای پسرم بخوانم. نسبت به دیگران حسی دوستانه داشت و اهل کمک به دیگران بود و هر کاری از دستش بر میآمد، اعم از معرفی دکتر، مشاور مدرسه و.. انجام میداد.
کاش آنقدر نجیب، صبور و ساکت نبودی
«مونا صالحی»، پژوهشگر هم در متنی درباره او مینگارد: هر چه ذهنم را برای پیدا کردن کلمه جستجو میکنم تا برای نبودنت بنویسم، هیچ چیز جز اشک روی گونههایم حس نمی کنم .از اولین روزی که روی راه پله های طبقه پنجم دیدمت که با طمانینه در حال پایین آمدن از پله ها بودی و من دختری ۲۰ ساله بودم، تا عین ۸ سال بعدی که در گروه نشریات خبری بودم و دبیر گروه ما بودی، همیشه لبخندت روی آن صورت متین و معصومت، برای من بزرگترین نماد و حالا یادبود از چهره زیبایت بود و هست.
در همه این سال ها با اینکه دبیر گروه بود و اشتباهات کاری ما کم نبود، بی اغراق حتی یک بار هم صدای بلندی از او نشنیدم و همیشه در کمال آرامش، کوتاهیها و کاستی های کاری ما را اصلاح میکرد.
برای من همیشه نماد یک انسان فرهیخته بود و آنقدر متانتش در روح و روانم تاثیرگذار بود که یک روز به او گفتم اگر قرار بود من به کسی مدال نجابت بدهم، قطعا شما انتخاب من بودی و خندید… از همان خنده های جنس خاص خودش، آرام و فروتنانه … این روزها ولی به این فکر میکنم که کاش آنقدر نجیب، صبور و ساکت نبودی تا برای چندمین بار این حقیقت زشت به من ثابت شود که زیادی خوب بودن خوب نیست … چون آدمها به فریاد هم شاید برسند اما به سکوت هم هرگز … و تو چه بی رحمانه سکوت را انتخاب کردی…
ظریفی میگفت اعتبار آدمها به بودنشان نیست به دلهره ای است که بعداز نبودنشان حس میشود ؛ این رفتنت، این جوری رفتنت؛ اینقد پر هیاهو و تاثیر گذار .. نه تنها خانواده و دوستان و همکارانت را آتش زد، هر کس که حتی یک بار هم دیده بودت را سوزاند… خداحافظ ای داغ بر دل نشسته .
ذهنی تحلیلگر و قلمی قوی داشت و نمود افکارش در نوشتههایش هویدا بود
«عصمت سلیمانی» سردبیر گروه نظرسنجی و دادهکاوی که سالها نزدیکترین همکار و مجاورش بود میگوید: از جنبه فردی شخصیتی بسیار بااصالت، متین و مودب بود. بسیار محترم بود و طی بیش از ۲۰ سالی که کنارش بودم، هیچ گونه بی احترامی از او به خودم و دیگران ندیدم.
در کار بسیار حرفه ای بود. علاوه بر علوم اجتماعی که خوانده بود، در درسهای فلسفه و جامعه شناسی آزاد مراد فرهادپور و دکتر اباذری هم شرکت می کرد. ذهنی تحلیلگر و قلمی قوی داشت و نمود افکارش در نوشتههایش هویدا بود؛ وقتی مطلبی می نوشت، نیاز به ویرایش نداشت و خیالم از این باب راحت بود.
در کار و سوژه ها و مطالبی که می نوشت، خلاق بود و از نظر حرفه ای کمتر کسی مثلش بود. در نظرسنجی، تحلیل مطالب و گزارشهای پژوهشی که می نوشت، جوایز متعددی گرفته بود و در جشنواره ها هم رتبه میاورد؛ اما همیشه دوست داشت بی سر و صدا و گمنام باشد و اسمش مطرح نباشد.
با اینگونه نبودنت، چگونه میتوان از بازتولید خشونت خانگی جلوگیری کرد؟
«زهرا امیری» دبیر صفحه اول آباجان به نقل از ایرنا هم میگوید: ذهنم خیلی مغشوش است اما به شما میگویم. گاهی دنیا را که وجب به وجب بگردی، نمیتوانی مانند کسی را که تا دیروز مقابل چشمانت بود، بیابی و حسرت میخوری که چرا بیشتر با او همسخن نشدی؟ همیشه زمانی که از کنار هم رد می شدیم، مکث او با صورتی مهربان و نگاهی نافذ، مرا وادار به ایستادن می کرد تا دقایقی را به خوش و بش کردن با او بگذرانم.
حالا که او نیست و بخش کوچکی از زوایای رنجهای او به ناچار روشن شده، مات و مهبوت ماندهام و با خودم می گویم چطور ممکن است کسی هر روز را با رنج سپری کند؛ اما تا این اندازه صبور، متین، موقر، محجوب و مهربان بماند. میشود هر روز با مسالهای دشوار دست و پنجه نرم کنی، اما همچنان استوار و سرپا بمانی و تکیه گاه فرزندت باشی و به واسطه شغل خبرنگاریات، دغدغه مردم همچنان دغدغه هر روزت باشد و صدایت نیز همچنان آرام باشد. عجیب نیست؟!
ما نمیدانستیم جسم او خسته و روح او آسیبهای جدی دیده است، حالا میدانیم و تو را از دست دادهایم. این را بدان که نام و یادت در قلب ما جاودانه است و شخصیت عمیق تو درسهای زیادی به ما داده است. حالا نبودنت در میانمان، دوباره نگاهها را به این سمت برده که چگونه میتوان از بازتولید خشونتهای خانگی و خشونت علیه زنان و کودکان جلوگیری کرد و لایحه حمایت از زنان و کودکان به چه سرنوشتی دچار شده است؟! و چرا به قول رسانهها خاک میخورد؟