ارکستر سمفونیک تهران ۱۵ آبان ماه امسال، به رهبری مهمان مازیار یونسی، با رپرتواری ویژه به روی صحنه خواهد رفت. یکی از بخشهای برجسته این کنسرت، اجرای قطعه «دریاچه قو»، شاهکار جاودانه پیوتر ایلیچ چایکوفسکی آهنگساز نامآور روس است. دریاچه قو، این باله افسانهای که با موسیقی احساسی و الهامبخش خود به یکی از نمادهای باله کلاسیک جهان بدل شده، همچنان مخاطبان را شیفته میکند. در این متن، نگاهی عمیقتر به زندگی و آثار چایکوفسکی و به جذابیت بینظیر دریاچه قو خواهیم داشت تا با ارزشهای هنری و تاریخی این اثر بیشتر آشنا شویم.
ایلیچ چایکوفسکی (زاده ۲۵ آوریل ۱۸۴۰ در وتکینسک، روسیه – درگذشته ۲۵ اکتبر ۱۸۹۳ در سنت پترزبورگ) یکی از محبوبترین آهنگسازان تاریخ موسیقی روسیه به شمار میرود. آثار او همواره به دلیل ملودیهای دلنشین، هارمونیهای پرشور و ارکستراسیون متنوع و زیباشناسانهاش مورد توجه مخاطبان بوده و احساسات عمیقی را برمیانگیزد. از جمله آثار برجسته چایکوفسکی میتوان به هفت سمفونی، ۱۱ اُپرا، سه باله، پنج سوئیت، سه کنسرتو پیانو، یک کنسرتو ویولن، ۱۱ اورتور، چهار کانتاتا، ۲۰ اثر کُرال، سه کوارتت زهی، یک سهنوازی زهی و بیش از یکصد آهنگ و قطعه پیانو اشاره کرد.
چایکوفسکی دومین فرزند از ۶ فرزند خانوادهای بود که پدرش، ایلیا چایکوفسکی، مدیر کارخانه فلزات کامسکو-وتکینسک و مادرش، الکساندرا آسیه، از نوادگان مهاجران فرانسوی بود. علاقه او به موسیقی از دوران کودکی نمایان شد؛ نخستین تأثیرات موسیقیایی او در خانه خانوادگیش و در چهار سالگی شکل گرفت و در همین دوران نخستین تلاشهایش را در زمینه آهنگسازی با همکاری خواهر کوچکترش آغاز کرد.
چایکوفسکی سال ۱۸۴۵، آموزش پیانو را نزد یک معلم محلی آغاز کرد و از این طریق با مازورکاهای فریدریک شوپن و آثار پیانوی فریدریش کالبنر آشنا شد. در آن زمان، به دلیل فقدان نظام آموزش موسیقی در روسیه، والدینش بر این باور بودند که او مسیر موسیقی را بهعنوان حرفه دنبال نخواهد کرد. از همین رو، تصمیم گرفتند او را برای خدمت در نهادهای دولتی آماده کنند.
چایکوفسکی سال ۱۸۵۰ به مدرسه حقوق امپراطوری سنت پترزبورگ وارد شد؛ این مدرسه شبانهروزی، محل تحصیل پسران جوان بود و چایکوفسکی ۹ سال را در آنجا گذراند. او دانشآموزی سختکوش و موفق بود و در میان همکلاسیهای خود از محبوبیت خاصی برخوردار بود. چایکوفسکی در این محیط تمام مردانه، پیوندهای عاطفی عمیقی با تعدادی از همکلاسیهایش برقرار کرد.
چایکوفسکی سال ۱۸۵۴، با ضربه سختی روبهرو شد؛ مادرش بر اثر ابتلا به بیماری وبا درگذشت. در سالهای پایانی تحصیل، پدرش از علاقه پسرش به موسیقی آگاه شد و معلمی حرفهای به نام رودولف کوندینگر را برای آموزش پیانو به او استخدام کرد. چایکوفسکی در ۱۷ سالگی، تحت تأثیر لوئیجی پیکسیولی استاد آواز ایتالیایی، قرار گرفت که نخستین کسی بود که استعداد موسیقی او را تحسین کرد. این آشنایی باعث شد چایکوفسکی علاقهای ماندگار به موسیقی ایتالیایی پیدا کند. اثر «دون ژوان» اثر ولفگانگ آمادئوس موتسارت نیز تأثیری عمیق بر ذوق موسیقایی او گذاشت.
چایکوفسکی تابستان ۱۸۶۱، برای نخستین بار به خارج از روسیه سفر کرد و از کشورهای آلمان، فرانسه و انگلیس دیدن کرد. او در اکتبر همان سال در کلاسهای موسیقی انجمن تازهتأسیس موسیقی روسیه شرکت کرد. در پاییز سال بعد، با افتتاح کنسرواتوار سنت پترزبورگ، او به عنوان یکی از نخستین دانشجویان این مؤسسه پذیرفته شد. پس از تصمیم به وقف زندگی خود به موسیقی، از شغل خود در وزارت دادگستری استعفا داد.
چایکوفسکی حدود سه سال در کنسرواتوار سنت پترزبورگ مشغول به تحصیل بود و در این مدت هارمونی و کنترپوینت را نزد نیکولای زارمبا و آهنگسازی و ارکستراسیون را نزد آنتون روبینشتاین آموخت. یکی از نخستین آثار ارکسترال او، اورتور «طوفان» (۱۸۶۴)، نمونهای بالغ از موسیقی برنامهای دراماتیک است. نخستین اجرای عمومی از یکی از آثار او در اوت ۱۸۶۵ به وقوع پیوست، زمانی که یوهان اشتراوس دوم «رقصهای مشخصه» او را در کنسرتی در پاولوفسک، نزدیک سنت پترزبورگ، رهبری کرد.
چایکوفسکی پس از فارغالتحصیلی در دسامبر ۱۸۶۵، برای تدریس تئوری موسیقی به انجمن موسیقی روسیه در مسکو پیوست، که به زودی به کنسرواتوار مسکو تغییر نام یافت. گرچه او تدریس را چالشبرانگیز میدانست، دوستیش با نیکولای روبینشتاین، مدیر کنسرواتوار که این موقعیت را به او پیشنهاد داده بود، به او در تحمل این مسئولیت کمک کرد. در طول پنج سال نخست، چایکوفسکی نخستین سمفونی خود، سمفونی شماره یک در سل مینور (۱۸۶۶؛ رویاهای زمستانی) و نخستین اُپرای خود، «وویوودا» (۱۸۶۸) را نوشت.
چایکوفسکی سال ۱۸۶۸ با دزیره آرتو خواننده سوپرانوی بلژیکی آشنا شد و لحظاتی به ازدواج با او اندیشید اما این نامزدی به شکست انجامید. این ازدواج داستان جالبی داشت به این صورت که روزی دزیره آرتو به منزل چایکوفسکی میرود و به او میگوید که اگر با من ازدواج نکنی خودم را خواهم کشت. از آنجا که چایکوفسکی انسانی حساس و رمانتیک بود این پیشنهاد را در لحظه میپذیرد و آنان باهم ازدواج میکنند که این ازدواج بعدها به مشکلات زیادی در زندگی هر دو ایجاد میکند حتی نقل است که قوی سیاه در اثر دریاچه قو نماد همین زن در زندگی آهنگساز است.
در همین سال اُپرای «وویوودا» مورد استقبال قرار گرفت و حتی گروه «پنجها»، آهنگسازان ملیگرای روس که چندان قدردان سبک جهانیگرای موسیقی چایکوفسکی نبودند، از آن استقبال کردند. در سال ۱۸۶۹، چایکوفسکی اورتور «رومئو و ژولیت» را به اتمام رساند؛ اثری که فرم سونات را بهگونهای ظریف با ساختار نمایشی شکسپیر تطبیق داد. نیکولای روبینشتاین این اثر را با موفقیت اجرا کرد و به اولین اثری از چایکوفسکی بدل شد که وارد رپرتوار کلاسیک بینالمللی شد.
مارس ۱۸۷۱، کوارتت زهی شماره یک چایکوفسکی با موفقیت در سالن اشرافزادگان مسکو اجرا شد و در آوریل ۱۸۷۲ اُپرای دیگری به نام «اپریچنیک» را به پایان رساند. او تابستان را در املاک خواهرش در اوکراین گذراند و در آنجا سمفونی شماره ۲ خود در سی مینور را که بعدها به «روسی کوچک» معروف شد، تکمیل کرد. این سمفونی در اواخر همان سال به پایان رسید و اُپرای «اپریچنیک» در تئاتر ماریینسکی سنت پترزبورگ در آوریل ۱۸۷۴ به صحنه رفت. با اینکه اجرای اولیه این اُپرا موفق بود، منتقدان به طور کلی رضایت نداشتند؛ امری که در نهایت چایکوفسکی نیز با آن موافق شد. اُپرای بعدی او، «Vakula the Smith (۱۸۷۴)» که بعدها به «چریویچکی» (۱۸۸۵؛ کفشهای کوچک) بازبینی شد، نیز با ارزیابی مشابهی روبهرو شد. چایکوفسکی در اُپراهای اولیه خود با چالشی در ایجاد تعادل بین شور خلاقانه و ارزیابی انتقادی اثر مواجه بود.
چایکوفسکی در پایان سال ۱۸۷۴،کنسرتو پیانو شماره یک در سی بمل مینور را به اتمام رساند؛ اثری که با وجود رد اولیه از سوی روبینشتاین، سرنوشت آن کسب شهرتی جهانی بود. این کنسرتو در اکتبر ۱۸۷۵ با هانس فون بیولو به عنوان سولیست، با موفقیت در بوستون اجرا شد. در تابستان ۱۸۷۵، چایکوفسکی سمفونی شماره سه خود در ر ماژور را به پایان رساند که به سرعت در روسیه مورد تحسین قرار گرفت.
چایکوفسکی اواخر سال ۱۸۷۵، روسیه را ترک کرد و به اروپا سفر کرد. در جریان این سفر، اجرای اُپرای کارمن اثر جورج بیزه در اپرا-کومیک پاریس تأثیری عمیق بر او گذاشت. در مقابل، چایکوفسکی که در تابستان ۱۸۷۶ به تماشای تولید Ring cycle اثر ریچارد واگنر در بایروت آلمان نشست که چندان تحت تأثیر قرار نگرفت. در نوامبر ۱۸۷۶، او کار بر روی فانتزی سمفونیک فرانچسکا دا ریمینی را به پایان رساند، اثری که رضایت ویژهای از آن داشت. همچنین در همین سال، چایکوفسکی دریاچه قو، نخستین اثر از سهگانه بالههای مشهور خود را تکمیل کرد. با این حال، اجرای نخست این باله در ۲۰ فوریه ۱۸۷۷، به دلیل ضعف در صحنهپردازی و رقص، چندان موفقیتآمیز نبود و به زودی از برنامه اجرا خارج شد.
در آغاز سال ۱۸۸۵، چایکوفسکی که از زندگی پرماجرای خود خسته شده بود، در خانهای روستایی در نزدیکی کلین، در حومه مسکو، سکونت گزید. او در این خانه، روال روزانهای منظم شامل مطالعه، پیادهروی در جنگل، آهنگسازی در صبحها و عصرها و نواختن پیانو با دوستان در شبها را دنبال میکرد. در ژانویه ۱۸۸۷، او برای نخستین بار بر ترس دیرینهاش از رهبری غلبه کرد و چریویچکی را رهبری کرد. همچنین در دسامبر همان سال، او نخستین تور کنسرت اروپایی خود را به عنوان رهبر ارکستر آغاز کرد که شامل شهرهایی همچون لایپزیگ، برلین، پراگ، هامبورگ، پاریس و لندن بود و با استقبال گرم مخاطبان روبهرو شد. در سال ۱۸۸۹، او دومین تور اروپایی خود را نیز با موفقیت به پایان رساند. بین اکتبر ۱۸۸۸ و اوت ۱۸۸۹، چایکوفسکی دومین باله خود، زیبای خفته را تمام کرد.
در زمستان ۱۸۹۰، او در فلورانس اقامت گزید و تمام تمرکز خود را به سومین اُپرای برگرفته از آثار پوشکین، یعنی ملکه پیک، معطوف کرد. این اثر که تنها در ۴۴ روز نوشته شد، یکی از برجستهترین آثار او محسوب میشود. در همان سال، نادژدا فون مک، حامی مالی چایکوفسکی، اعلام کرد که به دلیل بحران مالی دیگر قادر به حمایت از او نیست و مکاتبات طولانیمدتشان قطع شد؛ اتفاقی که برای چایکوفسکی بسیار ناراحتکننده بود.
در بهار ۱۸۹۱، چایکوفسکی به دعوت برای شرکت در مراسم افتتاح کارنگی هال به ایالات متحده سفر کرد و رهبری کنسرتهایی موفق در نیویورک، بالتیمور و فیلادلفیا را برعهده گرفت. پس از بازگشت به روسیه، او دو اثر برجسته برای صحنه خلق کرد؛ اُپرای یکپردهای ایولانتا (۱۸۹۱) و باله دوپردهای فندقشکن (۱۸۹۲). در فوریه ۱۸۹۳، چایکوفسکی کار بر روی سمفونی شماره ۶ خود، معروف به پاتتیک، را آغاز کرد که به شاهکار و یکی از مشهورترین آثار او تبدیل شد و آن را به برادرزادهاش، ولادیمیر داویدوف که به او علاقه عمیقی داشت، تقدیم کرد.
اعتبار جهانی چایکوفسکی با تورهای موفقیتآمیزش در اروپا و آمریکا و دریافت دکترای افتخاری از دانشگاه کمبریج در ژوئن ۱۸۹۳ تثبیت شد. او در ۱۶ اکتبر همان سال، نخستین اجرای سمفونی جدید خود را در سنت پترزبورگ رهبری کرد. اگرچه استقبال از این اثر متفاوت بود اما چایکوفسکی همچنان بر ارزش هنری این اثر اعتقاد داشت. در ۲۱ اکتبر، او به طور ناگهانی دچار بیماری شد و به وبا که در سنت پترزبورگ در حال شیوع بود، مبتلا شد. علیرغم تلاشهای پزشکی، چایکوفسکی چهار روز بعد بر اثر عوارض بیماری درگذشت. شایعاتی درباره احتمال خودکشی او در میان معاصرانش مطرح شد که در اواخر قرن بیستم توسط برخی زندگینامهنویسان بازنشر یافت اما مستندات قطعی برای اثبات این ادعا وجود ندارد.
در قرن بیستم، بخش اعظم نقدها به چایکوفسکی با بیانصافی همراه بود؛ به طوری که در زمان حیاتش، موسیقیدانان روسی او را به دلیل عدم توجه کافی به ملیگرایی موسیقیایی مورد انتقاد قرار میدادند. با این حال، در اتحاد جماهیر شوروی او به نمادی رسمی تبدیل شد و انتقاد از او تحمل نمیشد. در غرب، او اغلب بر اساس گرایشهای شخصیش قضاوت میشد و آثارش به اشتباه به عنوان بازتابی از «ناهنجاری» او تعبیر میگشت. این برداشت نادرست به علت انتقال تصورات امروزی از همجنسگرایی به گذشته شکل گرفته بود. در آغاز قرن ۲۱، با انتشار کامل نامهها و خاطرات چایکوفسکی، تصویر نادرست او اصلاح شد. اسناد نشان دادند که او توانسته بود با واقعیتهای اجتماعی زمان خود سازگار شود و هیچ نشانهای از ناهنجاری یا پیامهای پنهانی در آثارش وجود ندارد، برخلاف آنچه برخی نظریهپردازان عنوان کرده بودند.
باله دریاچه قو که نخستین بار در سال ۱۸۷۷ توسط رقصآرای نسبتاً ناشناخته واکلوف ریسینگر در تئاتر بولشوی مسکو به نمایش درآمد و همانطور که پیشتر اشاره شد با استقبال چندانی روبه رو نشد و حتی به عنوان یک شکست در نظر گرفته شد اما اجرای برجسته و تاریخی این اثر توسط ماریوس پتیپا و لئوف ایوانوف در تئاتر ماریینسکی سنت پترزبورگ در ۱۵ ژانویه ۱۸۹۵، به محبوبیت جهانی آن انجامید. این نسخه به استانداردی برای اجراهای آتی دریاچه قو تبدیل شد و به شهرت این باله در سراسر جهان کمک کرد. در این اجرا، نقش دوگانه اودت/اودیل توسط پیرینا لگنانی ایفا شد که تکنیک و لیرسیسم فوقالعادهای به نمایش گذاشت. حرکت فوئته معروف ۳۲ بار چرخش بر روی نوک انگشتان که برای نخستین بار در این اجرا به کدای «قو سیاه» در پرده سوم افزوده شد، به یکی از نمادینترین لحظات در تاریخ باله تبدیل شد.
در قرن بیستم، دریاچه قو محبوبیت جهانی یافت. هنرمندان روسی آن را در برنامههای تور خود گنجاندند، به ویژه آنا پاولووا، که به ترویج آن کمک زیادی کرد. در سال ۱۹۱۱، اجرای باله روس لندن به سرپرستی سرگئی دیاگیلف، این اثر را به محبوبیتی گستردهتر رساند. این نسخه الهامبخش اجرای کامل دریاچه قو توسط باله ملی انگلیس با حضور آلیشیا مارکوا و آنتون دولین در سال ۱۹۴۹ شد.
موسیقی دریاچه قو، ساخته پیوتر ایلیچ چایکوفسکی، به اندازه رقصآراییهای باله شهرت یافته و به یک شاهکار کلاسیک بدل شده است. این موسیقی شامل طیف وسیعی از احساسات است؛ از ملودیهای آرام و رویایی گرفته تا رقصهای ملی و پرانرژی. نبوغ چایکوفسکی در این موسیقی به ویژه در تجسم شخصیتهای داستان مشهود است؛ از ظرافت و لطافت قوها گرفته تا وسوسهگری اودیل و حیلهگری روتبارت.
چایکوفسکی به رغم علاقه شخصی خود به پروژه دریاچه قو، این موسیقی را نیز به دلیل نیاز مالی پذیرفته بود. با این حال، پس از شکست اولیه این اثر و عدم استقبال از سوی منتقدان و رقصندگان (که موسیقی را بیش از حد چالشبرانگیز میدانستند)، او تا مدتها از موسیقی باله دوری گزید و به سراغ آن نرفت.
در دریاچه قو، چایکوفسکی و طراحان رقص، با استفاده از ساختاری دراماتیک و هنری، روایتی از عشق، خیانت، و نجات را به نمایش میگذارند. این اثر که در چهار پرده اجرا میشود، یکی از شاهکارهای باله کلاسیک است و به دلیل ترکیب رقص و موسیقی احساسی و زیبای خود، به عنوان نماد والای هنر باله شناخته میشود.
پرده اول
پرده اول با جشنی در کاخ آغاز میشود که به مناسبت تولد شاهزاده زیگفرید برپا شده است. ملکه، به زیگفرید کمانی اهدا میکند و او را به شکار تشویق میکند اما ملکه از او میخواهد که به زودی همسری انتخاب کند، موضوعی که زیگفرید را به فکر فرو میبرد. در حین جشن، او متوجه گلهای از قوها میشود و تصمیم میگیرد به دنبال آنان برود.
پرده دوم
زیگفرید را به کنار دریاچهای اسرارآمیز میبرد که توسط جادوگر شرور، روتبارت تسخیر شده است. زیگفرید متوجه میشود که قوها در واقع دخترانی هستند که توسط روتبارت طلسم شدهاند و فقط در شب میتوانند شکل انسانی خود را بازیابند. اودت، ملکه قوها، دل شاهزاده را میبرد و او نیز عشق جاودانهاش را به اودت ابراز میکند اما روتبارت با دسیسههایش، آنان را از هم جدا میکند.
پرده سوم
دوباره ما را به کاخ بازمیگرداند، جایی که شاهزاده خانمهایی از سرزمینهای دور به عنوان همسران احتمالی برای زیگفرید به مهمانی دعوت شدهاند اما زیگفرید بیتفاوت به آنان، همچنان در عشق اودت باقی مانده است. روتبارت در اینجا با نقشهای فریبکارانه، دخترش اودیل را که به شکل اودت درآورده، وارد مجلس میکند. زیگفرید فریب میخورد و با اودیل میرقصد و به اشتباه عشق خود را به او اعلام میکند. وقتی روتبارت هویت واقعی اودیل را فاش میکند، زیگفرید درمییابد که ناخواسته به اودت خیانت کرده است.
پرده چهارم
بازگشتی به کنار دریاچه است، جایی که زیگفرید از اودت درخواست بخشش میکند و او نیز سرانجام او را میبخشد. در این پرده، مبارزهای بین نیروهای خیر و شر درمیگیرد و عشق زیگفرید و اودت در نهایت طلسم روتبارت را میشکند. قوها از اسارت آزاد میشوند و روتبارت نیز شکست میخورد. پرده آخر با طلوع سپیدهدم و اتحاد ابدی زیگفرید و اودت به پایان میرسد و عشق آنان به عنوان نمادی جاودان از پیروزی بر شیطان در ذهنها باقی میماند.
حال باید منتظر ماند و دید که ارکستر سمفونیک تهران و مازیار یونسی چگونه تفسیری از این قطعه ماندگار چایکوفسکی به دوستداران موسیقی کلاسیک ارائه خواهند داد. اجرایی که میتواند به تجربهای فراموشنشدنی بدل شود و بار دیگر حس و جادوی دریاچه قو را در فضای هنری ایران زنده کند. امید است که این کنسرت گامی تازه در راستای بازنمایی آثار بزرگ موسیقی کلاسیک و معرفی ارزشهای آن به نسلهای جدید علاقهمندان باشد.