عترت اسماعیلی در گفتوگو با خبرنگار کتاب آباجان به نقل از ایرنا، درباره مجموعه داستان «تناردیه را من کشتم» توضیح داد: این مجموعه داستان کوتاه و داستانهایش رئال(واقعگرا) و بیشتر در حوزه اجتماعی است. بخش بزرگی از این مجموعه در ارتباط با زمان کرونا و شرایط خاصی است که در آن زمان رخ داده بود و مردم درگیر آن بودند.
داستان کوتاه محسنات خود را دارد، زمانی که همه چیز به سمت مینیمالیسم(سادهگرایی) میرود و افراد صبر و تحمل قدیم را ندرند
نویسنده مجموعه داستان «تناردیه را من کشتم» با اشاره به اینکه چاپ اول این مجموعه به پایان رسیده است، ادامه داد: در دوران همهگیری کرونا در کلاسهای حمیدرضا منایی (نویسنده و مدرس) شرکت کردم. این مجموعه داستان کوتاه در مجموع دو سال و نیمی که در کلاس او بودم متولد شد.
به گفته او مجموعه داستان «تناردیه را من کشتم» بیش از داستان، اقدامی برای تحقیق و پژوهش است، زیرا برای هر داستان تحقیق و مصاحبه انجام شده است. این مجموعه بر اساس ذهن نویسنده نوشته نشده و در پشت هر کدام از داستانهایش پژوهش درباره موقعیت شخصیت و مکان و زمان است.
اسماعیلی با اشاره به اینکه سالها در حوزه روزنامهنگاری فعال بوده است، افزود: به طور کلی داستان «آفتابگردانها در انتهای ریل قطار روییدند» (یکی از داستانهای این مجموعه) درباره زنان جانباز و نابینا است، برای نوشتن آن مصاحبههای متعددی انجام دادم. این داستان برگرفته از دوره روزنامهنگاری و خبرنگاری و تجربههای آن دوران است.
نویسنده کتاب «به نظر شما چه کسی با خانم طلا عکس سلفی میگیرد؟» و «حاء مشدد» درباره چرایی انتخاب سبک داستان کوتاه برای نوشتن، توضیح داد: داستان کوتاه محسنات خود را دارد، زمانی که همه چیز به سمت مینیمالیسم(سادهگرایی) میرود و افراد صبر و تحمل قدیم را ندرند، شاید داستان کوتاه انتخاب بهتری باشد. گاهی داستان کوتاه خصوصیاتی دارد که بخشهایی از آن دشوارتر از داستان بلند میشود.
قسمتی از متن کتاب
خانم هوشمند رو به شوهرش کرد:«لال شدهای هوشمند! هیچی نمیگی!»
مازی خم شد پتوها را بردارد. زیر لب گفت: «اسمش توئونه مامیجان! نه هدیه!
سرش پایین بود. سوت ریزی میزد. آقای هوشمند زیر لب غرولند کرد. چهرهاش درهم بود. واکر را بلند کرد. کمرش به پشت خم شد. زبانش لای دندانهایش معلوم بود. پایۀ واکر را گرفت. بلند کرد و بُرد سمت سر مازی. شیرجه زدم و پایۀ واکر را گرفتم. هوشمند از عقب افتاد. نالۀ ضعیفی کرد. سرش خورد به کنار در. صورت پر از چین و چروکش در هم رفت. خون از لای ابروهای پرپشتش روی صورتش شره کرد. خانم هوشمند میلرزید. جیغ کشید: «خیالتون راحت شد؟!»
مازی پتوها را پرت کرد زمین. محکم کوبید به پیشانیاش. از لای پارچههای ریختهشده از چمدان، یکی را برداشتم. روی شکستگی گذاشتم. غرق خون شد. زدم زیر گریه. دهان هوشمند کج شده بود. مازی شمارۀ اورژانس را گرفت. گفتم: «تو ندیدی! داشت میزد توی سرت! چرا گفتی مامیجان؟»
نگاهم کرد. گفت:«مرسی ازت! دهقان فداکار!»
سر هوشمند را گرفت بین دستهاش. گفتم: «مازی، تا اروژانس میآد تنفس مصنوعی بهش بده!»(صفحه ۶۸ و ۶۹)
مجموعه داستان «تناردیه را من کشتم» در قطع رقعی، با ۱۱۲ صفحه، کاغذ تحریر و جلد شومیز، با شمارگان ۲۲۰ نسخه در سال ۱۴۰۳ منتشر شد.