به گزارش آباجان به نقل از ایرنا، با شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمانی بودند که در مناطق مرزی و همجوار با عراق ساکن بودند.
ازجمله شهرهایی که در آغاز جنگ هدف تاختوتاز دشمن بعثی قرار گرفت؛ شهر آبادان بود. اما در این بین مقاومت و ایستادگی مردم و بهویژه جوانان و بچه مسجدیهای محلههای شهر آبادان در برابر تجاوز دشمن، خاطراتی ارزشمند و ماندگار را بجای گذاشته است که مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس را بر آن داشته تا همزمان با ایام شروع جنگ تحمیلی هشتساله رژیم بعثی علیه ایران، در چند شماره این حوادث و اتفاقات را منتشر کند:
اعلام رسمی جنگ
امروز ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹، مطابق با ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ میلادی؛
پدر که انگار انتظار خبر ناگواری را میکشید، تمام هوش و حواسش را به اخبار رادیو داد:
امروز رژیم بعثی عراق، برخلاف قوانین بینالمللی، از هوا و دریا و زمین به مرزهای ایران تجاوز کرد. در همین راستا هواپیماهای رژیم بعثی به ده شهر کشورمان حمله کردند و علاوه بر بمباران فرودگاهها، به مناطق مسکونی آسیب زدند و عدهای از هموطنانمان را به شهادت رساندند.
همچنین نیروی زمینی رژیم بعث با دوازده لشکر و سی تیپ مستقل به مرزهای کشورمان در استانهای کرمانشاه و ایلام و خوزستان حمله کرد که با مقاومت و پاسخ کوبنده نیروهای ژاندارمری و ارتش مواجه شد و در اکثر مواضع مجبور به عقبنشینی شد.
غذا در دهان همه ماسید. قاشق پر از غذا در دست علیرضا بیحرکت ماند. پدر که در گوشه دیگر سفره داشت با هواپیما بازی در دهان خواهر سهساله علیرضا، فاطمه، غذا میگذاشت، هواپیمایش میان زمین و هوا معلق ماند. فقط محمد یکساله بود که بیخبر از همهجا، دهانش را باز کرده و منتظر غذایی بود که مادر داشت با ته قاشق میکوبید.
برادر دبیرستانیاش، حمیدرضا که دهانش پر از غذا بود، با شنیدن اخبار به سرفه افتاد و کسی حواسش به او نبود تا از پارچ سر سفره کمی آب برایش بریزد.
وقتی رادیو خبر بمباران شهرهای مرزی، ازجمله خرمشهر و آبادان و جزیره مینو را داد، ناگهان همگی به سمت رادیو خیز برداشتند. همه از تحرکات عراق و مزدورانش در خرمشهر خبر داشتند، مثل آرپیجی زدنشان در مرکز آبادان یا انفجار بازار خرمشهر. حتی از شیطنتهایش در کردستان هم خبرهایی به گوششان رسیده بود؛ اما خبر شروع جنگ رسمی، اتفاق تازهای بود که آنها را در بهت فرو برد.
بعدازاینکه اخبار تمام شد، دوباره بر سر سفره برگشتند؛ ولی کسی دیگر غذا از گلویش پایین نمیرفت. هرکسی در گوشهای از سفره، غرق در افکار خود شده بود. بعد از حدود نیم ساعت قفل دهانها باز شد و با یکدیگر شروع به صحبت کردند. همگی مطمئن بودند که این جنگ هم مثل درگیریهای سال ۱۳۵۰، بعد از چند روز تمام میشود؛ اما پدر نگران بود.
پدر، کارگر پالایشگاه آبادان بود و در اداره حملونقل، قسمت تعمیرات کار میکرد. او سالی یک ماه مرخصی داشت و معمولاً خانواده را زودتر به شیراز میفرستاد تا از گرمای آبادان در امان باشند و خودش در ماه آخر به آنها ملحق میشد.
او که خودش اهل شیراز بود، خانه شیراز را با وام شرکت نفت و صرفهجوییهای همسرش خریده بود و هنوز در رهن بانک قرار داشت. برای همین خانه را اجاره داده بودند و یک اتاق از سه اتاق خانه را برای خود نگهداشته بودند تا تابستانها جایی برای رفتن به شیراز داشته باشند.
علیرضا دانشجوی رشته ریاضی در شاخه شمالی دانشگاه جندیشاپور اهواز بود که در خرمآباد قرار داشت. البته به خاطر انقلاب فرهنگی همه دانشگاهها تعطیل بود. بعدازاینکه دانشگاه تعطیل شد، علیرضا با دیگر دانشجویان انجمن در بخش فرهنگی جهاد سازندگی خرمآباد مشغول خدمت شدند. او برای تعطیلات نزد خانواده برگشته بود.
پدر که دیگر مرخصی نداشت و باید صبح فردای آن روز سر کار میرفت، برای ساعت ۵ عصر همان روز بلیط اتوبوس از شیراز به آبادان گرفت و همگی به ترمینال رفتند تا به آبادان برگردند.
اتوبوس دیرتر از وقت معین حرکت کرد؛ چون چند مسافر دیر آمدند. وقتی اتوبوس کمی از شهر دور شد، اخبار ساعت ۸ رادیو اعلام کرد:
صدام که در حرکتی نامتعارف با قوانین بینالمللی، قطعنامه الجزایر را در تاریخ ۲۶ شهریور ۱۳۵۹ جلو دوربینها پاره کرده و ادعای مالکیت بر اروندرود را کرده بود، ظهر امروز با بیش از سی فروند هواپیمای جنگی که بیشتر آنها از نوع جنگندههای میگ بودند، به ده فرودگاه ایران بهقصد نابودی نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران حمله کرد که خوشبختانه این تجاوز موفق نبود.
مردم در اقصی نقاط ایران به یاری دولت شتافتند و ظرف یک ساعت باندهای آسیبدیدهترمیم شدند. در مقابل این اقدام، نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران با حمله به ارتش و مکانهای استراتژیک عراق، تلفات زیادی به عراق وارد کرد.
بیشتر مسافران اتوبوس با شنیدن اخبار به فکر فرورفته بودند و قدرت صحبت کردن نداشتند. فقط چندنفری بودند که هنوز در وسط اتوبوس با همدیگر بحث میکردند.
جاده خیلی شلوغ بود و هرچند کیلومتر، اتوبوس را برای بازرسی نگه میداشتند. از ماهشهر به بعد، ترافیک جاده در طرف مقابل سنگینتر شد و هرازگاهی وانتهایی رد میشدند که اثاث و مسافر را با هم حمل میکردند. این آشفتگیها باعث شد خیلی دیرتر از معمول و حدود ساعت ۸ صبح به آبادان برسند؛ درحالیکه باید ۴ یا ۵ صبح میرسیدند.
کمکم دودکشهای پالایشگاه از دور دیده میشد و در حال سوختن بود. در ورودی ایستگاه ۷، رفتوآمد زیاد بود. عدهای با چمدانهایی که لباسها از گوشه و کنار آن بیرون زده و معلوم بود که شتابزده بستهشدهاند، منتظر ماشینهای عبوری ایستاده بودند.
بعضی دیگر هم دنبال هر ماشینی که از کنارشان رد میشد، میدویدند تا به اصرار، راننده را راضی کنند که آنها را ببرد. سراسیمگی در شهر موج میزد. اتوبوس بعد از عبور از پل ایستگاه ۷، فلکه را دور زد تا به سمت گاراژ در لین ۱ احمدآباد برود.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، در بلوار وسط جاده که تنها مکان خاکی خیابان بود، عدهای از مردم مشغول کندن زمین بودند و عدهای دیگر هم آن خاکها را در گونی میریختند و روی لبه سیمانی بلوار میچیدند.