رستم و سهراب غنودنی در مام میهن

رستم و سهراب غنودنی در مام میهن

همین ابتدا، باید درباره انتهای موضوع بگوییم؛ فراموشی از خود و غنودنی آرام و امن در مام میهن. این احساس تماشاگرانی است که به دیدن نمایش «نبرد رستم و سهراب» نشسته بودند و پله‌های استادیوم بین‌المللی تنیس در باشگاه انقلاب را به سمت درهای خروج، طی می‌کردند. جایی تقریبا در شمال پایتخت ایران؛ تهران. حسین پارسایی، کارگردان نمایش، این بار، غافلگیری‌اش، بیش از نمایش‌های قبل‌تر بود. بی‌تعارف، او در نمایش جدیدش، کاری کرد که همه ما به هر آنچه که داریم افتخار کنیم.

تماشاگران، هنگام ورود به فضای باز نمایش، با دکوری عظیم و چشمگیر مواجه می‌شوند. همان ابتدا، می‌شد فهمید که جسارت کارگردان و عواملش، این بار، بیش از گذشته، موثر افتاده و می‌توانیم با اثری هنری در سطح بالای جهانی مواجه باشیم.

استفاده درست از ابزار و امکانات موجود در صحنه، نگاهی چندوجهی و چندکاره به آکسسوار، به کار بردن تجربه کارگردانی در طراحی میزانسن‌ها، شناخت درست رنگ و نور، خوش سلیقگی، اعتماد به نفس کافی و تلاش برای ایستادن بر جای بالا؛ مواردی است که می‌شود به گروه کارگردانی نمایش «نبرد رستم و سهراب» نسبت داد.

حضور بازیگران پرطرفداری همچون امیر آقایی، الناز شاکردوست، سینا مهراد و پردیس احمدیه تا حدود زیادی، در اعمال وسواس‌های هنری و گریز از اشتباهاتی که معمولا از بودجه و اعتبار ناشی می‌شود، به یاری پارسایی و همراهانش آمده است تا بتواند عرصه تئاتر ایران زمین را پیش روی مخاطبان و سیاستگزارانش، فراخ‌تر کند.

رستم و سهراب غنودنی در مام میهن

اگر بسیاری از ما علاقه‌مندان تئاتر، همواره آرزویی دور را در ذهن می‌پروراندیم که بتوانیم یک نمایش پرطمطراق را در مجموعه تئاتری برادوی در نیویورک ببینیم، اینک اما می‌توانیم با حضور کارگردانان و هنرمندان شجاع و باتجربه و خلاق، انواع نمایش‌های اثرگذاری را مشاهده کنیم که هر یک، می‌تواند هزاران تماشاگر را با خود همراه کند. اینک اما کار تازه پارسایی، توانست بلندبالا و مغرور و مطمئن، در عرصه تئاتر ما، قد علم کند و مایه مباهات ما باشد.

نمایش «نبرد رستم و سهراب»، از همان پیرنگ اصلی داستان تبعیت می کند. قرار است که سهراب، در آخر قصه، توسط رستم کشته شود. نویسنده (متین ایزدی) اما، تلاش کرده است که نوآوری هایی در کار بیاورد که مخاطب را از تکرار مکررات، ملول نسازد

نمایش «نبرد رستم و سهراب»، از همان پی‌رنگ اصلی داستان تبعیت می‌کند. قرار است که سهراب در آخر قصه، توسط رستم کشته شود. نویسنده (متین ایزدی) اما، تلاش کرده است که نوآوری‌هایی در کار بیاورد که مخاطب را از تکرار مکررات، ملول نسازد. گر چه اثر سترگ فردوسی بزرگ، هیچگاه ملال‌آور نبوده و نخواهد بود؛ همان‌گونه که هملت شکسپیر و آنتیگونه سوفوکل، تا ابد، تازه می‌مانند.

متین ایزدی تلاش کرده است در نمایشنامه‌اش، چیزهایی را کم و زیاد کند که مخاطب را با دنیایی تازه مواجه سازد و اطلاعات او را به چالش بکشاند و هم موفق بوده است. مثلا نقشی که بانیپال شومون بازی می‌کند و ظاهرا خصم درون یا نفس عماره یا چنین چیزی بشود نامیدش، جذاب بود. به ویژه که بانیپال، انصافا بسیار خوب از عهده این نقش برآمده است و در جان مخاطب هم نشسته است. یا، گاو طلایی که در میانه نمایش به صحنه می‌آید، با آن جثه بزرگ و درخشانش، فضای نمایش را جذاب‌تر کرده بود.

رستم و سهراب غنودنی در مام میهن

گر چه چنین مفهومی در داستان فردوسی نیست و ما را به بلافاصله به یاد گوساله سامری در قرآن کریم یا گوساله طلایی در تورات می‌اندازد و ارتباطش با فضای نمایش هم، کمی گنگ و شاید پیچیده باشد و نیاز است که به لحاظ نشانه‌شناسی و قوانین اسطوره‌پژوهی، در این باره صحبت کرد که این متن، مجالش را ندارد. شروع نمایش هم با القای وهم و رویایی که ایجاد کرده بود، توانست به مخاطب بفهماند که به سوادش از داستان سهراب شاهنامه، نباید زیاد تکیه کند. ایزدی، سابقه نوشتن در عرصه بازی‌های یارانه ای را دارد و می‌شود این سلیقه و فضا را در این نمایش، حس کرد.

جدا از اینها، متن داستان سهراب در شاهنامه، همیشه برای مخاطبانش، جای چند سوال را داشته که هیچگاه کسی، توضیحی و توجیهی درباره‌اش، نیاورده است. یکی این بود که چرا رستم فردای روز عروسی با تهمینه، بدون اینکه دلیلی قانع کننده‌ای ارائه کند، از سمنگان به ایران باز می‌گردد؟ شاید یکی از توجیهات، این باشد که او مسئولیتی در ارتش ایران داشته و می‌باید فورا باز می‌گشته. اما چرا تنها؟ چرا همسرش را که حالا قرار است تا ۹ ماه دیگر، فرزندی به دنیا آورد را با خود به ایران نمی‌برد؟ نکته دیگر این است که طی ده تا دوازده سالی که سهراب به دنیا آمده و به سرعت رشد می‌کند، رستم هیچ نشانی از همسر و فرزند خود نمی‌گیرد. فقط در جایی از شاهنامه می‌خوانیم که رستم نشانه‌هایی از خود برای تهمینه فرستاده که به بازوی فرزند پسر یا به گیسوی فرزند دختر، ببندد. همین. مگر می‌شود چنین پهلوانی، از همسرش بی‌خبر باشد یا میلی به دیدن فرزند نداشته باشد؟

استفاده از اشعار شاهنامه، در حداقلی‌ترین شکل ممکن صورت گرفته است و کاش می شد از شعرهای زیبا، جانسوز و متاثرکننده که جناب فردوسی در این شاهکار، سروده است، استفاده بجا و مناسبی می شد

متین ایزدی هم در متن خود، این سوالات را پاسخی نداده. کاش می‌شد با اتکا به فردوسی‌پژوهان باسوادی که داریم، در این‌باره، نتیجه‌ای می‌گرفتیم. نکته دیگری که شاید به عنوان یک ایراد بشود از متن گرفت، این بود که استفاده از اشعار شاهنامه، در حداقلیترین شکل ممکن صورت گرفته است. کاش میشد از شعرهای زیبا و جانسوز و متاثرکننده که جناب فردوسی در این شاهکار، سروده است، استفاده به‌جا و مناسبی می‌شد، که نشد.

بازی بازیگران اما، با اتکا به میکروفن‌ها، خوب به نظر می‌رسد. این برداشت را فقط از فن بیان و لحن دیالوگ‌گویی‌های بازیگران، در نظر گرفته‌ایم. چرا که به واسطه فاصله زیادی که تماشاگر با بازیگران در روی صحنه دارد، نمی‌شود به میمیک آنان و هماهنگی با بیانشان، دست یافت.

رستم و سهراب غنودنی در مام میهن

برسیم به حضور علی زندوکیلی. او که در خوانندگی، دل‌های زیادی را با خود برده است و طرفداران زیادی پیدا کرده، این بار هم با اجرای نقش سیمرغ که در نمایش، «سیرنگ» صدایش کردند، توانست باز هم دلربایی کند. البته «سیرنگ» همانا نام دیگر سیمرغ است. علی زندوکیلی، با چهره‌ای که شخصیت یک دانای کل و پیر فرزانه را در ذهن متبادر می‌کند، به صحنه آمد و هم دیالوگ گفت و آواز خواند و آخر سر هم اشک غرور را به چشم مخاطبان نشاند. البته به واسطه اینکه در حال حرکت و بالا و پایین رفتن از پله‌ها می‌خواند، می‌شود از آن اندک کاستی‌ها، چشم‌پوشی کرد.

به واسطه حضور زندوکیلی در «نبرد رستم و سهراب» می‌شد این اثر را به اپرا تبدیل کرد، اما متن و کارگردانی، به شکلی عامدانه، تلاش کرده بود تا از این ورطه، دوری کند. اما می‌شد به خوبی احساس کرد که بهره‌برداری‌های درست و هوشمندانه‌ای از شبیه‌خوانی شده بود که در این مورد هم می‌شود هم حسین پارسایی را تحسین کرد و هم به تئاتر ایران و هم به شبیه‌خوانی افتخار.

در نمایش «نبرد رستم و سهراب»، خانواده جایگاه والایی دارد و در بستر میهن و سرزمین، معنا می‌یابد. در واقع، خانواده، مفهومش را از وطن می‌گیرد و بدون آن، موضوعی نامفهوم و بی ارزش تلقی می‌شود. این برداشت، جان کلام نمایش است. وطن، حاصل همه عشق‌ها، مهرها، رنج‌ها و خون‌هایی است که تک تک آدم‌هایش در چارچوب خانه و خانواده و بیرون از آن، نثارش می‌کنند. وطن یعنی هزار و یک دلیل برای بودن همه ما.

Check Also

کارگردان پیشکسوت: سینمای طنز ما اثر فاخری ندارد

کارگردان پیشکسوت: سینمای طنز ما اثر فاخری ندارد

علی شوقیان کارگردان مجموعه‌هایی چون گرگ‌ها (۱۳۶۶ کارگردانی مشترک با سیدداودمیرباقری) در گفت وگو با …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *