دریافت
۴ MB
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت آباجان به نقل از ایرنا، حسین کاجی در کتاب خط عاشقی نوشت: حسین دخانچی همان جانباز قطع نخاع بود که ۱۷ سال از عمرش را روی صندلی چرخدار سپری کرد و این اواخر می گفت «جایم را در بهشت می بینم». وقتی خواهر این جانباز قصد سفر به عتبات عالیات داشت، حاج حسین به خواهرش گفت «حاجتی دارم. شما در حرم حضرت مسلم دعا کن برآورده شود» و به گفته خانواده وی او در سالروز شهادت مسلم بن عقیل، به آرزویش رسید و حاجتش برآورده شد.
وی هیچ گاه مغلوب محدودیتهای جسمی نشد که برایش ایجاد شده بود و بعد از هجمههای سنگین فرهنگی در خانه نماند و با تمام سختیها روی ویلچر مینشست و برای بازگویی خاطرات ایثارگران و شهدا و همرزمانش به مدارس و مراکز مختلف میرفت.
حسین ۲۹ مرداد سال ۱۳۴۴ در قم به دنیا آمد؛ از همان ابتدا در سنین کودکی و نوجوانی در راهپیماییها و مبارزات زمان شاه شرکت میکرد. در ۱۳ سالگی به آموزش سلاح پرداخت. پس از آن با اقتدا به امام حسین (ع)، راهی جبهههای حق علیه باطل شد و در سال ۱۳۶۰ در حالی که فقط ۱۹ سال داشت در ۲۴ اسفند سال ۱۳۶۰ در عملیات آبی خاکی در ناحیه شرق دجله (عملیات بدر) قطع نخاع شد.
حسین که فقط تا سوم راهنمایی درس خوانده بود، بعد از جانبازی به تشویق دوستانش ادامه تحصیل داد و حتی در دانشگاه در رشته مترجمی زبان هم قبول شد اما به دلیل وضعیت جسمانیاش نتوانست، ادامه بدهد. به همین دلیل مشغول فراگیری دورههای رایانه و نقاشی متحرک شد و روز خود را با رایانه، تلاوت قرآن و دعا، خواندن کتابهای مذهبی و مطالعه روزنامه سپری میکرد.
وی به خاطر اینکه قطع نخاع شده بود، بعد از مدتی دچار بیماری سختی شد و تمام بدنش را عفونت فرا گرفت؛ به گونهای که دست، پا و فک او به هم قفل شد. وی با مشکلات متعدد در سال ۶۷ به آلمان اعزام شد و پس از رفع عفونتها و انجام چند عمل جراحی برای ادامه درمان عوارض ناشی از قطع نخاع به ایران بازگشت.
حسین سرانجام در سن ۳۶ سالگی پس از ۲۲ روز بستری بودن در بیمارستان ساسان در اول اسفند سال ۱۳۸۰ به شهادت رسید و در ردیف هشت گلزار علی بن جعفر قم آرام گرفت.
ماجرای یک ازدواج متفاوت
شهلا منزوی مادر شهید دخانچی درباره نحوه ازدواج پسرش گفت: همسر حسین، ماما بود و خودش درخواست کرده بود که با جانبازی ازدواج کند که درصد جانبازی بالایی داشته باشد. بنیاد شهید هم حسین را به او معرفی کرد. خانمش با یکی از مسئولان بنیاد شهید به خانه ما آمدند و با پسرم صحبت کردند. هرچه حاج حسین تلاش میکرد تا عروس خانم را از این امر منصرف کند، موفق نشد.
وی افزود: پسرم به او گفت «من مانند یک نوزاد نیاز به مراقبت دارم، از صبح باید مشغول انجام امور من باشید و تمام کارها را با دقت انجام دهید.» حسین شرایط را برایش توضیح داد. بعد از توافق اولیه، یک سال و نیم طول کشید تا این خانم رضایت خانواده خود را جلب کند. بعد از خواندن خطبه عقد، همسر حسین بلافاصله به خانه ما آمد، میخواست خودش یاد بگیرد که چطور از حاج حسین پذیرایی کند و امور را در دست بگیرد.
منزوی درباره این پرسش که چرا این خانم برای ازدواج با یک جانباز با چنین شرایطی مصمم بود، توضیح داد: گویا اصلاً قصد ازدواج با جانباز را نداشت اما بعد از تجربه شهادت برادرش، مراحلی معنوی را طی کرد و در نهایت به این تصمیم رسید که با این ازدواج به قول خودش، خدمتی کرده و اجری پیش خدا داشته باشد.
کتاب «تب ناتمام» نوشته زهرا حسینی مهرآبادی روایت زندگی شهلا مادر جانباز شهید دخانچی است که ۱۷ سال عاشقانه و صبورانه از فرزند جانبازش پرستاری کرد.
خاطرات دوران انقلاب و دفاع مقدس را از زبان این شهید در هشتاد و هشتمین برنامه شب خاطره ببینید.