به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت آباجان به نقل از ایرنا، اکبر شوخچشم یکی از ۴۳ هزار و ۵۰۰ آزادهای است که هشت سال در چنگال حزب بعث اسیر بود. فراموش نکنیم با توجه به اینکه ۴۰ سال از دوران جنگ تحمیلی میگذرد، بسیاری از آزادگان پا به سن گذاشته و هر روز شاهد شهادت یا جان باختن تعدادی از آنان هستیم.
شوخ چشم درباره شکنجههای حزب بعث در ایام ماه محرم اظهار داشت: شب هشتم محرم هر سال که فرا می رسید، عراقی ها به همه اسرای آسایشگاه آمپولهایی تزریق میکردند که ظاهرا شل کننده عضلات بود. چون دست های اسرا تا سه روز بعد از عاشورا بالا نمیآمد و قادر به سینه زنی نبودیم. البته برای تزریق آمپول به ۲۰ تا ۳۰ اسیر در هر آسایشگاه از یک سرنگ استفاده میکردند. وقتی این آمپول را تزریق میکردند، دچار تب و لرز میشدیم و ناچار بودیم زیر پتو و به صورت خوابیده عزاداری کنیم.
وی افزود: به طور معمول در طول سال برای هر اردوگاه که معمولا ۵۰۰ اسیر را در خود جای میدهد، ۶ نگهبان تعیین میکردند ولی با فرا رسیدن ماه محرم تعداد نگهبانان به ۳۰ نفر می رسید و هر کدام از آنان با یک کابل، در میان اسرا مانور می دادند و اگر صدایی از هر آسایشگاه بلند میشد، با کابل به جانشان می افتادند.
شوخ چشم ادامه داد: البته در هر آسایشگاه برخی از اسیران به عنوان خط مقدم بودند که برای برگزاری مناسبت ها فعالیت بیشتری میکردند و نگهبانان نیز با شناسایی آنان، هر بار که صدایی از آسایشگاه بلند می شد، بیشتر از همه با این افراد برخورد میکردند.
این آزاده دفاع مقدس گفت: یک سال دشمن مصمم شده بود که روز عاشورا مانع عزاداری اسرا شود. قرار بود اسیران برنامه صبح عاشورای حسینی را با زیارت عاشورا آغاز کنند و عزاداری را تا ظهر ادامه دهند ولی نتوانستند به صورت جمعی در داخل آسایشگاه ها مراسم عزاداری و سینه زنی بر پا کنند. ساعتی به این منوال گذشت و هر گوشه ای از اردوگاه را که نگاهی میکردیم، شیفتگان ابا عبدالله زانوی غم بغل گرفته و مظلومانه اشک میریختند اما هر لحظه که میگذشت، بغض فرو خورده در سینه ها غیرقابل تحمل و سنگین تر میشد.
وی افزود: در این سکوت مرگبار ناگهان صدای عزاداری و سینه زنی از همه جای اردوگاه بلند شد. نگهبان ها هاج و واج به هر طرف سرک می کشیدند اما کسی را در حال عزاداری و سینه زنی نمی دیدند که یکی از سربازان رو به فرمانده فریاد زد «قربان! داخل حمام ها هستند.» اسیران که صبرشان لبریز شده بود، به داخل حمام ها هجوم برده و در آنجا عزاداری و سینه زنی برپا کرده بودند. یعنی در جایی که بیشتر از ۲۰ نفر گنجایش نداشت، ۵۰ نفر در حال سینه زنی بودند.
تنبیه نگهبان عراقی به خاطر سوگواری برای امام حسین (ع)
عبدالله کریمی یکی دیگر از آزادگان دفاع مقدس گفت: عشق اسرا به سالار شهیدان و عزاداری آنها در یکی از اردوگاه های مخوف بعث، یک نگهبان عراقی را چنان از خود بیخود کرد که او نیز همصدا با اسرا گریست و سینه زد. صبح روز بعد که سرنگهبان برای آمارگیری از اسرا آمده بود، بعثی ها آن نگهبان را به جرم همراهی و مشارکت در عزاداری با اسرا به شدت تنبیه و مجازات کردند.
کریمی افزود: از سال دوم اسارت به خاطر مقاومت و فشارهای اسرا، عراقیها متقاعد شدند که برای برگزاری مراسم سوگواری امام حسین (ع) مجوز صادر کنند. برگزاری مراسم عزاداری با گذاردن شرط و شروط هایی توسط عراقی ها آزاد اعلام شد اما یکی از شرط ها این بود که در شب هنگام عزاداری چراغ ها روشن باشد و در زمان محدود و مشخص اسرا به صورت نشسته عزاداری کنند.
این رزمنده دفاع مقدس ادامه داد: صبح ها در یک آسایشگاه و بعد ازظهرها در آسایشگاه دیگر عزاداری انجام می شد و قبل از آن نیز یکی از اسرا که اطلاعات خوبی درباره واقعه عاشورا داشت، سخنرانی می کرد.
بعثیها زیر قولشان زدند و عزاداران حسینی را زندانی کردند
محمدرضا مولایی دیگر آزاده دوران دفاع مقدس نیز اظهار داشت: پاییز سال ۱۳۶۲ بود و مثل سال های گذشته عاشورای حسینی فرا رسیده بود. شور و شوق آزادگان در بند برای عزاداری سالار شهیدان و یاران باوفایش در خانه دشمن بعثی حال و هوای دیگری داشت.
وی افزود: از یکی دو هفته قبل از محرم، برادران در بند به فکر زمینه سازی اجرای مراسم افتادند. ابتدا به مسئولان آسایشگاهها اعلام کردند به بعثی ها بگویند که ما عزاداری خواهیم کرد. آنها که از نحوه مراسم اطلاع نداشتند یا خود را به نادانی می زدند، به مسئولان ما قول دادند که مزاحم برگزاری مراسم نشوند.
مولایی افزود: اول محرم فرا رسید و اسیران از همان ابتدا شروع به سینهزنی و نوحهخوانی کردند و شبها از ساعت هشت تا نیمه شب این کار را ادامه میدادند. هنوز یکی دو روز نگذشته بود که مسئولان عراقی اعلام کردند عزاداری را آهسته بدون سینهزنی انجام دهید ولی این طرح از سوی اسرا رد شد. آیا میشود برای سرور و سالار شهیدان بر سر و سینهٔ خود نزنیم؟ هرگز.
وی ادامه داد: اول، تهدیدها شروع شد. شب سوم یا چهارم بود که درهای چند اتاق را بستند و عزاداران حسینی را زندانی کردند. شب ششم هنگام سینهزنی، یک افسر عراقی که سروانی گردن شکسته بود و قوطی قرمز نیز به گردن داشت وارد اتاق ما شد (اتاق شماره۶). ابتدا از در دوستی وارد شد و گفت «چرا شما سینهزنی میکنید؟ این کار حرام و ظلم به نفس است.» چند تن از بچهها بلند شدند و به او جواب دادند.
مولایی توضیح داد: شب تاسوعا فرا رسید و سینهزنی همچنان ادامه داشت. بعثیها با عده زیادی از افراد گارد حفاظت اردوگاه پشت پنجره اتاقها آمدند و هر چه فریاد زدند که سینه نزنید، کسی گوش نداد. ناگهان در اتاق باز شد و چند جلاد دائمی اردوگاه وارد شدند. ابتدا چند نفر را جدا کردند و در گوشهای از اتاق نشاندند و آنگاه با یک سوت حدود ۵۰ سرباز لخت باتوم به دست وارد شدند و مثل گرگهای گرسنه که به گله گوسفند حمله کنند به ما هجوم آوردند.
وی اضافه کرد: آن ها به هرجا که دستشان میرسید میزدند. پس از پنج دقیقه با سوت افسر عراقی همه سربازها از اتاق خارج شدند. البته جدا کردن بچه ها به خاطر تفرقهاندازی بود ولی آنها هم با هوشیاری، موقع کتک زدن داخل جمع بچهها شدند و کتک خوردند که این بیشتر کفر عراقی ها را در آورده بود. پس از درگیری اتاق به خون کشیده شده بود و از سر و صورت اکثر بچهها خون میریخت. در همان حال، حدود ۲۰ نفر از اسرا، از جمله آنهایی که جواب افسر را داده بودند، جدا شدند و برای کتک خوردن خصوصی به زندان رفتند. بعد از رفتن عراقیها بچهها دوباره جمع شدند و شروع به سینهزنی کردند و عراقیها از پشت پنجره نگاه میکردند.