به گزارش خبرنگار کتاب آباجان به نقل از ایرنا، کتاب «دختر تنها» برگرفته از داستان واقعی از زندگی زنی مسن است که دختر خان بود. پدر این دختر یعنی خان بزرگ بعد از چند فرزند پسر، عاشق فرزند دختر بود و بعد از به دنیا آمدن شخصیت داستان، چند شبانه روز در روستا جشن میگیرد. این در حالی است که در آن سالها همه آرزوی فرزند پسر داشتند.
این حرکت خان، موجب حسودی زنان روستا به این دختر میشود. سالها میگذرد و دختر محبوب خان، با کسی ازدواج میکند که وضعیت مالی خوبی ندارد و در زندگیاش با مشکلات متعددی مواجه میشود. دختر خان در برابر سختیها از خود صبر و تحمل نشان میدهد و داستان شکل میگیرد.
قسمتی از متن کتاب
چند روز گذشت و جواب آمد و پروین به آرزوی خودش رسید.
دوماه از رفتن پروین به دانشگاه می گذشت که اُستادش او را برای پسرش که او هم همکار پروین می شد، خواستگاری کرد و خیلی سریع مراسم ازدواج آنها سر گرفت.
گوهرخانم تا چند وقت با صدیقه حرف نمی زد و گفت:
-صدیقه خانم من گیس هایم را توی آسیاب سفید نکردم. همه این آتیش ها از گور تو بلند می شود. تو نگذاشتی پروین زن پسر عمویش بشود.
کریم سال چهارم دبیرستان بود و یک روز به صدیقه گفت:
-مادر من از بچّگی آرزو داشتم دکتر شوم وقتی نذر کردم اگر دانشگاه قبول شوم و خدا مرا به آرزویم برساند، تا آخر عمر تمام کسانی را که پول ندارند، مجانی دوا و درمان کنم. شما هم برایم دعا کنید تا امسال دانشگاه رشته دلخواهم قبول شوم.
-صدیقه گفت: پسرم چون نیّت خیر داری شک نکن. حتماً توی دانشگاه قبول می شوی و خدا تو را به آرزویت می رساند، امّا نذر و عهدی که با خدا کردی هیچ وقت فراموش نکن.
کریم همزمان با دیپلم در دانشگاه پزشکی هم قبول شد و صدیقه و جعفر بابت این اتّفاق خوب خیلی خوشحال شدند.
خبر قبولی کریم به گوهر خانم رسید به خانه آنها آمد و گفت:
-سر دخترت که به حرفم گوش ندادی، لااقل برای پسرت به حرفم گوش بده و بیا برو دختر خواهرت را برای این آقا دکتر بگیر. پسرت محرم خواهرت هم هست و فردا تو پیری و کوری خواهرت به دادش می رسد. (صفحه ۹۶ و ۹۷)
کتاب دختر تنها نوشته زهرا آخوندی در ۱۸۸ صفحه، در قطع رقعی، با شمارگان ۲۰ نسخه در سال ۱۴۰۳ منتشر شد.
خبری که کتاب شد
نویسنده کتاب «دزد خوششانس» یک خبرنگار سرویس حوادث است و داستان کتاب را از داستان واقعی یکی از خبرهایی که تهیه کرده، نوشته است.
این کتاب داستان دزدی است که عضو گروه بزرگی بود و اتومبیلهای خارجی و گران قیمت را میدزدیدند. او مطلع میشود که همایشی برای پزشکان در تهران برگزار میشود. به همین دلیل به تهران سفر میکند و اتومبیل مدل بالای یکی از پزشکان نظر او را جلب میکند.
دزد اتومبیل را تا کرمانشاه که منزل پزشک بود، تعقیب میکند. روزی که میخواهد اتومبیل را از جلوی خانه بدزدد، میبیند چراغها روشن است و صدای گریه نوزادی از داخل خانه شنیده میشود. نمیتواند این صدا را نشنیده بگیرد، وارد خانه میشود و کودک را در خانه پیدا میکند.
روند داستان به شکلی تغییر میکند که دزد و پزشک به یکدیگر کمک میکنند و زندگی دزد متحول میشود.
قسمتی از متن کتاب
مامان گلی گفت:
– اصغر حق باتوست، راست میگویی؛ باید برای رزیتا سنگ تمام بگذارم. حالا به نظر تو باید چه کادویی بخرم که لیاقت رزیتا را داشته باشد و آبرو داری هم کرده باشم؟
کمی فکر کردم و گفتم:
– مامان چون مراسم عقد و عروسی با هم برگزار می شود ، یک سکه تمام برای سر عقد به رزیتا بده و کادوی عروسی هم یک میلیون تومان پول باشد، خیلی خوبه و اینطوری سنگ تمام گذاشتید.
مامان هم خوشحال بوده و هم ناراحت و می گفت:
– خوشحالم که دختر سهراب عروس شده و از طرفی ناراحتم، چون داداشتم نیست تا دخترش را تو لباس عروسی ببیند.
وقتی اتوبوس به کاشان رسید، مامان گلی به گفته خودش سر از پا نمی شناخت. هیچ وقت آنطور مامان را خوشحال ندیده بودم. من هم از خوشحالی مامان و هم بخاطر عروسی دختر دایی خیلی خوشحال بودم. زن دایی محترم با برادرش علی آقا دنبال ما آمدند تا با ماشین برادرش ما را به خانه ببرند.
خانه پدری زن دایی محترم خیلی بزرگ و قشنگ بود. آدم دلش نمی خواست از آنجا به تهران برگردد. باغچه بزرگ پر از گلهای رنگارنگ در گوشه حیاط روح آدم را تازه می کرد.
وقتی به خانه پدری زن دایی محترم رسیدیم به درخواست مامان روی تخت کنار باغچه نشستیم. مامان و زن دایی محترم اینقدر گریه کردند و از گذشته ها و دایی سهراب حرف زدند که همه را ناراحت کردند. پدر زن دایی محترم گفت:
– دختر خدا را شکر عروسی دخترت هست. چرا گریه می کنی؟ گریه تو عروسی اصلا شگون ندارد. هرچقدر تو گریه و ناراحتی کنی، سهراب توی قبر تنش می لرزد و ناراحت می شود. ببخشید گلی خانم به شما هم این حرف را می زنم. اگر می خواهید سهراب توی قبر به آرامش روح برسد باید برای دخترش سنگ تمام بگذارید.
با این حرف حاج آقا گلزاری، هم مامان و هم زن دایی محترم خودشان را جمع و جور کردند و به دعوت و درخواست برادر بزرگ زن دایی داخل خانه شدیم تا شام بخوریم. (صفحه ۲۶ و ۲۷)
کتاب دزد خوش شانس نوشته زهرا آخوندی در ۸۰ صفحه، در قطع رقعی، با شمارگان ۲۰ نسخهه در سال ۱۴۰۳ منتشر شد.