بحث بر سر تغییر نظم جهانی، امکان آن، شدت آن، شکل و چگونگی آن و مدت زمانی که نظم بین المللی در آن دستخوش تغییر و دگرگونی قرار می گیرد، در حال حاضر یکی از اساسی ترین مناظرات در حوزه روابط بین الملل به شمار میآید. چنین موضوع و بحثی، در ابتدا با سوالی مهم آغاز می گردد، آیا نظم جهانی واقعا در حال تغییر است، پاسخ به این سوال میتواند گرههای بعدی در حوزه شدت و ضعف این تغییر، شکل این تغییر و ابعاد دیگر آن را آشکار سازد.
نظم جهانی واقعا در حال تغییر است؟
برای آنکه بدانیم نظم جهانی جدیدی در راه است یا نه باید نظم را تعریف کنیم. در ادبیات علم روابط بین الملل و مباحث سیاست بین الملل نظم با قدرت پیوند دارد و برای آنکه مشخص شود چه نظمی در نظام بین الملل برقرار است به توزیع قدرت بین دولتهای مختلف توجه می شود.
در این تعریف هر گاه توزیع قدرت به گونهای باشد که یک دولت بسیار قویتر از سایر دولتها باشد نظم تک قطبی یا در تعریفی دیگر نظم هژمونیک برقرار است. در نظم هژمونیک قدرت برتر تقریبا بر همه دولتها و معادلات جهانی تسلط دارد و هیچ دولت دیگری نمیتواند خلاف میل او اقدامی انجام دهد مگر آنکه به سختی مجازات شود. اگر توزیع قدرت به گونه ای باشد که دو دولت از سایرین بسیار قدرتمندتر باشند از نظم دو قطبی صحبت میشود و هنگامی که بیش از دو دولت قدرتی کم و بیش نزدیک به یکدیگر داشته باشند نظم چند قطبی برقرار است.
نمونههای تاریخی هر یک از این نظمها در نظام بینالملل هم وجود دارد. در قرن ۱۹ میلادی که در آن کشورهایی مثل انگلستان، فرانسه، آلمان، اتریش-مجارستان و روسیه بازیگران اصلی نظام بینالملل بودند نظم چند قطبی برقرار بود. در ابتدای قرن بیستم آلمان دو بار تلاش کرد تا با غلبه بر سایر دولتها بتواند نظام تک قطبی یا هژمونیکی را برقرار کند اما شکست خورد و از دل دو جنگ جهانی اول و دوم در نهایت شوروی و ایالات متحده آمریکا به عنوان قدرتهای اصلی ظهور پیدا کردند و نظام دو قطبی شکل گرفت.
با فروپاشی شوروی هم عملا آمریکا به تنها قدرت نظام بینالملل تبدیل شد و نظم هژمونیک بر نظام بینالملل حکمفرما شد. برای اینکه مشخص شود نظم جهانی در حال تغییر است باید مشخص شود که آیا توزیع قدرت حال تغییر است؟ به همین منظور لازم است معیارهایی مشخص شود و بر اساس آن تغییر در نظم بینالملل مورد ارزیابی قرار گیرد. معیارهایی همچون قدرت نظامی، اقتصادی و علم و فناوری مهمترین معیارهایی هستند که به عنوان تعیین کننده نحوه توزیع قدرت در نظم بینالملل میتوان از آنان نام برد.
شاخص اقتصادی مهم ترین نمود افول آمریکا
مهمترین معیاری که بیش از همه مورد توجه تحلیلگران قرار گرفته معیار قدرت اقتصادی است یعنی دقیقا همان بخشی که با آمار و ارقام میتوان ادعا کرد قدرت ایالات متحده نسبت به چند دهه پیش نزول داشته است و کشورهای جدیدی توانستهاند با رشد اقتصادی خیره کننده در چند دهه گذشته به سطوح بالای تولید ناخالص داخلی برسند. در این زمینه چین مهمترین دولت است که بر حسب محاسبه اسمی تولید ناخالص داخلی دومین قدرت اقتصادی و بر حسب محاسبه بر اساس “برابری قدرت خرید” اولین قدرت اقتصادی جهان است. کشورهای دیگری همچون هند، اندونزی، برزیل و حتی روسیه را که پس از رشدهای منفی دهه ۱۹۹۰ میلادی در دهه اول و دوم قرن بیستم توانست اقتصاد خود را بازسازی و رشد اقتصادی نسبتا خوبی را تجربه کند میتوان به فهرست اقتصادهای نوظهور افزود. حتی اهمیت کشورهای در حال توسعه در اقتصاد به حدی افزایش پیدا کرد که در کنار گروه ۷ کشور صنعتی که در مقطعی بیش از نیمی از اقتصاد جهان را در اختیار داشتند گروه ۲۰ با حضور اقتصادهای نوظهور تشکیل شد تا جامعیت تصمیمات و هماهنگیهای اقتصادی افزایش یابد چرا که سهم این دولتها و اثرگذاری آنها در اقتصاد جهان دیگر قابل چشم پوشی نبود.
نهادهای بینالمللی مالی که روزگاری به رهبری آمریکا ایجاد شده بودند هم قدرت سابق را ندارند
فقط افزایش سهم بقیه کشورها در اقتصاد جهان نیست که سهم نسبی قدرت ایالات متحده و البته متحدین سنتی آن را کاهش داده است بلکه حتی نهادهای بینالمللی مالی که روزگاری به رهبری آمریکا ایجاد شده بودند هم قدرت سابق را ندارند. بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول برای چند دهه مهمترین نهادهای اقتصادی بینالمللی بودند که کاملا تحت نفوذ آمریکا قرار داشتند و مدل اقتصادی مطلوب این کشور را در جهان ترویج میکردند اما پس از ناکامیهایی که توصیههای آنان در پیشرفت اقتصادی کشورهای جهان سومی داشت انتقادات از آنان افزایش یافت و حتی خود این نهادها هم فهمیدند دستورالعملهای سنتی آنان کافی نیست و باید به ابعاد دیگر توسعه هم توجه کنند.
در کنار آن رشد اقتصادی کشورهای شرق آسیا و خصوصا چین که دولت نقش پررنگی در آن ایفا میکرد و با موفقیت نیز همراه بود سبب شد تا الگوی توسعهی اقتصادی مطلوب غرب هم به چالش کشیده شود. این قضیه خود را در تجارت بینالملل بیشتر نشان میدهد یعنی جایی که سازمان تجارت جهانی(با نام قبلی موافقتنامه عمومی تعرفه و تجارت) به عنوان سومین نهاد مهم اقتصادی تشکیل شده پس از جنگ جهانی دوم در آن نقش مهمی داشت و آمریکا هم به عنوان قطب اصلی سرمایهداری جهان مروج اصلی تجارت آزاد بود.
امروز چین شریک اصلی تجاری اکثر کشورهای جهان است و این آمریکا است که با نارضایتی از تجارت آزاد معتقد است نتیجه آن ضعف اقتصاد این کشور و از بین رفتن بسیاری از صنایع آن بوده است. در کنار تضعیف سه نهاد گفته شده بانکهای توسعهی منطقهای و انواع توافق نامههای تجارت منطقهای توانستهاند به هماهنگ کنندههای جدید کمکهای مالی بینالمللی و ترتیبات تجاری تبدیل شوند. انواع مسیرهای تجاری که شاید طرح یک کمربند-یک جاده که با نام جاده ابریشم جدید چین معروف است مهمترین آن باشد این امکان را برای کشورهای مختلف ایجاد کرده است تا روابط اقتصادی نزدیکتری را خارج از حوزه نفوذ آمریکا ایجاد کنند.
امروز چین شریک اصلی تجاری اکثر کشورهای جهان است و این آمریکا است که با نارضایتی از تجارت آزاد معتقد است نتیجه آن ضعف اقتصاد این کشور و از بین رفتن بسیاری از صنایع آن بوده است. در کنار تضعیف بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی، بانکهای توسعهی منطقهای و انواع توافق نامههای تجارت منطقهای توانستهاند به هماهنگ کنندههای جدید کمکهای مالی بینالمللی و ترتیبات تجاری تبدیل شوند. انواع مسیرهای تجاری که شاید طرح یک کمربند-یک جاده که با نام جاده ابریشم جدید چین معروف است مهمترین آن باشد این امکان را برای کشورهای مختلف ایجاد کرده است تا روابط اقتصادی نزدیکتری را خارج از حوزه نفوذ آمریکا ایجاد کنند. حتی شرکتهای کشورهای درحال توسعه تبدیل به شرکتهای بزرگی شدهاند که در سطح بینالمللی حضور دارند و نام آنها در بین چند شرکت بزرگ جهانی دیده میشود. این موضوع را در مورد برخی از بانکهای کشورهای نوظهور اقتصادی نیز میتوان مشاهده کرد.
یکی از مهمترین ارکان نظم اقتصادی آمریکا محور پذیرش دلار به عنوان ارز بینالملل است. دلار که پس از جنگ جهانی دوم و به پشتوانه قدرت اقتصادی آمریکا جایگاه ارز بینالمللی را بدست آورد توانست برای بیش از نیم قرن بدون رقیب جدی ارز جهانی باشد و البته همچنان نیز چنین جایگاهی دارد اما با افول قدرت اقتصادی آمریکا این امکان برای سایر دولتها ایجاد شده که دلار را به چالش طلبیده و سعی کنند ترتیبات جایگزینی را برای آن ایجاد نمایند. در کنار کاهش قدرت اقتصادی آمریکا یکی از مهمترین دلایل افت جایگاه دلار سوء استفاده این کشور از آن برای تحریم دولتهای مخالف خود بوده است. این موضوع نه تنها کشورهای تحریم شده بلکه رقبای اصلی آمریکا را نیز به یافتن راههای مستقل از دلار برای مبالات بینالمللی ترغیب کرده است تا از خطرات احتمالی وابستگی به ارز آمریکا در امان باشند. پس از جنگ روسیه و اوکراین و تحریمهای اعمالی علیه روسیه دولتهای غیر همسو با آمریکا بیش از پیش از این ناحیه احساس خطر کردند و به سمت دلارزدائی از مبادلات فی مابین حرکت کردند که مهمترین نشانههای آن را در استفاده از ارزهای ملی در مبادلات دو طرفه میتوان دید. تضعیف دلار هم از آن مواردی است که مقامات آمریکایی به آن اذعان و از ادامه این روند که یکی از پایههای اصلی قدرت آمریکا در جهان را نشانه رفته است ابراز نگرانی کردهاند.
وجود نهاد منطقهای قدرتمندی همچون شانگهای که عمده کشورهای نوظهور اقتصادی در آن حضور دارند یکی از نمونههای بارز تلاش کشورهای غیر غربی برای ایفای نقش مهمتر در نظام جهانی است. بریکس هم نمونه رژیم دیگری است که این قدرتهای نوظهور تشکیل دادهاند اما دامنه فعالیت آن در سطح جهان است و تلاش دارد تا با هماهنگی بین اعضای خود بر نقش آنان در تعیین نظم بینالمللی بیافزاید. چیزی که در مورد بریکس اهمیت بیشتری مییابد توجه ویژهتر آن به ایجاد نظام ارزی جدیدی برای جایگزینی نظام ارزی دلار محور کنونی است. همچنین بریکس با ایجاد بانک توسعهی مختص خود تلاش دارد تا ساختار مالی جهان را هم بازسامان دهد.
پس آنچه مسلم است هم تضعیف آمریکا به عنوان قدرت برتر اقتصادی و هم تضعیف رژیمها و نهادهایی است که آمریکا به پشتوانه قدرت اقتصادی مطلق خود پس جنگ جهانی دوم ایجاد کرده بود. وجود نهاد منطقهای قدرتمندی همچون شانگهای که عمده کشورهای نوظهور اقتصادی در آن حضور دارند یکی از نمونههای بارز تلاش کشورهای غیر غربی برای ایفای نقش مهمتر در نظام جهانی است. بریکس هم نمونه رژیم دیگری است که این قدرتهای نوظهور تشکیل دادهاند اما دامنه فعالیت آن در سطح جهان است و تلاش دارد تا با هماهنگی بین اعضای خود بر نقش آنان در تعیین نظم بینالمللی بیافزاید. چیزی که در مورد بریکس اهمیت بیشتری مییابد توجه ویژهتر آن به ایجاد نظام ارزی جدیدی برای جایگزینی نظام ارزی دلار محور کنونی است. همچنین بریکس با ایجاد بانک توسعهی مختص خود تلاش دارد تا ساختار مالی جهان را هم بازسامان دهد.
چین، روسیه و ایران مهم ترین چالش های آمریکا در بعد نظامی هستند
در بعد نظامی هنوز آمریکا با اختلاف قدرت اول نظامی جهان است اما این به معنای سکون سایر دولتها نیست. بودجه نظامی آمریکا که به تنهایی از همهی رقبای آن بیشتر است باعث شده تا این کشور بتواند سطح بالایی از آمادگی و نوآوری در تجهیزات را داشته باشد با این حال کشورهای دیگر از جمله چین نیز به پشتوانه قدرت اقتصادی خود و با افزایش بودجه نظامی در تلاش هستند تا بر قدرت نظامی خود بیافزایند. ساخت جنگندههای مدرن و نیروی دریایی با ناوهای هواپیمابر متعدد از مهمترین برنامههای چین است تا شکاف قدرت اقتصادی خود را با آمریکا کاهش دهد. حتی روسیه هم که پس از فروپاشی شوروی به بخش نظامی خود کم توجه شده بود با شروع جنگ اوکراین به ناچار به سمت به روزرسانی و البته نوآوری توان نظامی خود حرکت کرده است. ایران و متحدین آن نیز با ابداع روشهای نوآورانه آمریکا و متحدانش را از بعد نظامی و امنیتی به چالش کشیدهاند.
با این حال آمریکا هنوز از نظر نظامی و امنیتی قدرتمند است و با رهبری بر ناتو و ایجاد ائتلافهایی همچون کواد بین آمریکا، ژاپن، هند و استرالیا با هدف اعلام نشده مهار چین نشان داده است که به راحتی جایگاه خود را از دست نخواهد داد.
آمریکا برای حفظ برتری خود تحریمهای فناوری زیادی بر چین اعمال کرده و حتی شرکتهای آمریکای با فناوری پیشرفته را ترغیب به خروج از چین کرده است.
در ارزیابی قدرت آمریکا علم و فناوری جایگاه ویژهای دارد. آنان به تجربه از جنگ سرد و رقابت با شوروی آموختهاند که اگر نتوانند فناوریهای پیشرفته را در اختیار خود بگیرند نخواهند توانست قدرت برتر جهان باشند. آمریکا در دوره جنگ سرد فناوریهای کلیدی را شناسایی کرده بود و با انواع روشهای سعی میکرد تا برتری چند سالهای را نسبت به شوروی حفظ کند و این همان راهبردی است که در دوره حاضر هم آمریکا علیه چین در پیش گرفته است.
در نظر آمریکا اگر قرار است نظم در نظام بینالملل تغییر کند به واسطه علم و فناوری است و حال که چین از ثروت کافی برای سرمایهگذاری در تولید علم برخوردار است پس حداقل نباید فناوری از طرف آمریکا و متحدین آن به چین انتقال یابد. به گفته فرید زکریا فناوری بالاخص در حوزه فناوری اطلاعات (IT) یکی از برتریهای ویژه آمریکا نه تنها نسبت به رقبای خود بلکه متحدین اروپایی آن است. تقریبا همه شرکتهای بزرگ فناوری آمریکایی هستند و هیچ اثری از اروپاییها دیده نمیشود اما در سالهای اخیر رقیب اصلی آمریکا یعنی چین وارد این عرصه هم شده است و توانسته موفقیتهایی هم بدست آورد به طوری که آمریکا برای حفظ برتری خود تحریمهای فناوری زیادی بر چین اعمال کرده و حتی شرکتهای آمریکای با فناوری پیشرفته را ترغیب به خروج از چین کرده است. عدم پذیرش دانشجویان چینی در رشتههای حساس و سرمایهگذاریهای دولتی در فناوری از جمله تلاشهای دیگر آمریکا است تا مطمئن شود همچنان میتواند از چینیها جلوتر باشد.
آمریکا از نظر فناوری همچنان پیشرو است اما این برتری خصوصا از سمت چین به چالش کشیده شده و چون با سرریز فناوری به بخشهای اقتصادی و نظامی امکان تبدیل چین به قدرت موثر در نظام بینالملل وجود دارد آمریکا عمیقا در تلاش است تا فاصله خود را حفظ کند.
نظم بینالملل در حال گذار است و نظم جدیدی در حال نمایان شدن است. یکجانبهگرایی که آمریکا به پشتوانه قدرت عظیم خود در بسیاری موارد در پیش میگرفت دیگر جوابگو نیست و مشکلاتی در سطح نظام بینالملل ظهور یافتهاند که حتما لازم است به همکاری دیگر دولتها حل شوند که خود نشانی از گذار به چندجانبهگرایی است. این وضعیت تا جایی پیش رفته که بسیاری از دولتها خواستار اصلاح ساختار شورای امنیت هستند تا بتواند توزیع قدرت جدید را بازتاب دهد.
اما این گذار و رسیدن به نظم جدید بینالمللی بسیار تدریجی است و چندین دهه زمان میبرد. تقاضا برای اصلاح رژیمهای موجود و ایجاد رژیمهای جدید متناسب با تغییر توزیع قدرت در سطح نظام بینالملل ایجاد شده است اما سرعت تغییرات را نباید بیش از حد برآورد کرد و در کوتاه و یا میان مدت انتظار تغییر شگفتآوری را کشید.
نظم جدید به واسطه فرصت های بیشتر برای کسب منافع که میتواند عادلانهتر باشد
در نظم هژمونیک همه دولتها به طور مستقیم و غیر مستقیم تحت اراده هژمون(سلطه گر) هستند اما با افول قدرت آن این امکان به وجود میاید که دولتهای مختلف همکاریهای مستقلی را خارج از اراده هژمون و بر اساس منافع خود شکل دهند. اتحاد و ائتلاف و رژیمسازی توسط قدرتهای نوظهور نه تنها نشان دهنده تلاش آنان برای نقشیابی در نظام بینالملل است بلکه آنان میدانند به تنهایی و بدون کمک سایر دولتها نمیتوانند نظم کنونی را به چالش کشیده و آن را متحول سازند. همچنین این نگاه وجود دارد که نحوه شرکت کشورها در گروههای مختلف متقاطع است و بلوک بندی مشابه جنگ سرد ایجاد نمیشود و دولتهای مختلف همزمان ممکن است عضو گروههای همکاری مختلفی باشند.
این تغییرات در نظم جدید چقدر به عادلانهتر شدن نظام بینالملل کمک میکند؟ آنچه که عیان است دولتها همچنان به دنبال منافع خود هستند ولی نظم چند قطبی فرصتی را فراهم میکند تا با رفع فشارهای قدرت هژمون بتوانند منافع خود را پیگیری نمایند اما همچنان درگیر رقابت با سایر دولتها هستند.
به نظر میرسد نباید انتظار داشت حتی روزی که نظم غیر هژمونیک بر جهان حاکم شد ماهیت نظام بینالملل عوض شود بلکه تعدد مراکز قدرت امکانی را فراهم میسازد تا دولتهای مختلف بتوانند با بازیگری مناسب خود جایگاه بهتری را در این نظم جدید داشته باشند و بتوانند در مقابل عمل خصمانه یک دولت از سایر ظرفیتهای نظام برای مقابله با آن بهره ببرند.
در حالیکه در نظم فعلی یعنی نظم هژمونیک دولتهایی که مورد غضب قدرت هژمون قرار میگیرند باید به تنهایی و با هزینه زیادی از خود حفاظت کنند در نظم چند قطبی امکان بیشتری برای تنفس و پیگیری منافع شخصی در اختیار دولتها قرار میگیرد. پس ماهیت نظم جهانی عادلانهتر نمیشود بلکه تنها به علت فرصتهای بیشتر برای کسب منافع است که میتوان از احتمال عادلانهتر شدن صحبت به میان آورد.